پشتکار و نظم در امور آیت الله مکارم شیرازی

پشتکار و نظم در امور
از ويژگى هاى استاد، پشتکار در عمل و با قوّت و قدرت به کار ادامه دادن و از مسامحه گرى و سهل انگارى پرهيختن است.
دو نصيحت و پند استاد، هميشه به ياد مى آيد و در خاطره زنده مى شود:
الف: مى بايست کار را با قوّت شروع کرد و تسامح و سستى اى در آغاز کار نداشت و اين نکته اى است که استاد بارها در ابتداى سال تحصيلى با آهنگ محرّک و عزم آفرين خود بيان مى داشت و اين آيه را تلاوت مى کرد که (يَا يَحْيَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّة).
و گاه اين بيت شعر را نيز با حرارتى خاص بر زبان جارى مى ساخت:
من نمى گويم سمندر باش يا پروانه باش *** چون به عشقِ سوختن افتاده اى، مردانه باش!
ب: و مى بايست پس از شروع نيز، با پشتکار تمام آن را ادامه داد و در اين رابطه نيز اوّلاً به اين آيه تمسّک مى کردند که: (وَالَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) و مى فرمودند: رمز موفّقيّت و پيشرفت يک طلبه، دو چيز است: يکى جهاد و به کارگيرى نهايت تلاش و پشتکار (جاهدوا)، و ديگر خلوص نيّت (فينا)، و ثانياً به گذشته تاريخ اشاره مى کردند و مى فرمودند: اگر تاريخ مردان بزرگ را ورق بزنيم و زندگى عالمانى که خدمت به اسلام نمودند و کار زمين افتاده اى را بلند کردند بررسى نماييم به اين نتيجه مى رسيم که غالب اين بزرگان اين گونه نبودند که از استعداد و نبوغ فوق العاده اى برخوردار باشند بلکه اى بسا استعداد متوسّطى را دارا بودند ولى به خاطر پشتکار فوق العاده اى که داشتند خدمت فوق العاده اى را متحمّل شدند.

مهم شکوفا ساختن است
به بيان ديگر: حتّى انسان هاى متوسّط هم اگر با تلاش و پشتکار، استعدادهاى نهفته و بالقوّه آنان به فعليّت رسد و در مسير واقعى خودش به جريان افتد، قدم هاى بزرگى را مى توانند بردارند و خدمات شايانى را مى توانند به انجام رسانند. بسيارند کسانى که بالقوّه از قدرت بيان و يا توان نويسندگى خوبى برخوردارند امّا چون سعيشان را در راه شکوفايى آن به کار نگرفته اند و تمرين و ممارست لازم را به عمل نياورده اند نه خوب مى توانند سخن بگويند و خطابه ايراد کنند و نه خوب مى توانند بنويسند و مقاله يا کتاب تأليف نمايند.
«شکّى نيست که فنّ نويسندگى و سخنورى، به همه انسان ها از سوى خدا يکسان داده نشده، ولى به هر حال هر کسى از اين دو موهبت، مقدارى برخوردار است، گرچه نويسندگى و سخنورى را بايد جزء هنرها و يا مهم ترين هنرها به حساب بياوريم ولى به عقيده من مثل فنّ شعر نيست که بعضى ذوق آن را داشته باشند و بعضى فاقد آن باشند، بلکه هر کس مى تواند از اين دو بهره مند باشد حرف دلش را بزند، عقيده اش را بنويسد و از آن دفاع کند، بنابراين بايد همه فضلا و طلاّب بکوشند به اندازه توان خودشان از طريق تمرين و ممارست و ديدن مکتب استاد، به اين دو شمشير مجهّز شوند و سخنورى و نويسندگى را فرا بگيرند. من در دوران دبستان و دبيرستان، شکوفايى قلم نداشتم و به اصطلاح انشاهايى که مى نوشتم از انشاى ديگران چندان بهتر نبود زيرا زمينه شکوفايى اين استعداد فراهم نشده بود، تجربه من اين است که براى آشنا شدن به فنون نويسندگى و کسب مهارت، لازم است آثار نويسندگان خوب مطالعه شود، من مدّتى اين کار را کردم، کتابهايى که در نوع خودش موفّق بود و به همين دليل زياد چاپ شده بود و مورد استقبال و بر سر زبان ها بود را مطالعه مى کردم و روى بندبند جمله ها مى ايستادم و فکر مى کردم و تجربه هاى آنها را جمع مى نمودم. البتّه تجربه ديگر اين است که کارِ زير نظر استاد، با سرعت بسيار بيشترى پيش مى رود، من خودم متأسفانه استادى در نويسندگى نداشتم، بلکه همان طور که عرض کردم از نوشته هاى خوب ديگران (که آن هم نوعى استفاده از استاد محسوب مى شد) استفاده مى کردم، ولى کسانى که در جلسات ما بودند و فنّ نويسندگى را به صورت منظّم فراگرفتند، خيلى سريع تر پرورش يافتند، و آثار خوبى منتشر ساختند».

جايگاه مهمّ نويسندگى و سخنورى
سپس اهمّيت دو فن سخنورى و نويسندگى را گوشزد کرده، مى فرمايد:
«در آيات قرآن و احاديث اسلامى از اين دو موضوع به عنوان دو موهبت بزرگ الهى ياد شده است، مثلاً در سوره «الرّحمن» بعد از آن که صحبت از آفرينش انسان مى کند، بلافاصله مسأله بيان ذکر مى شود (اَلرَّحْمَن * عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الاْنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ) و در جاى ديگر به قلم سوگند ياد مى کند و به محتواى قلم (ن وَالْقَلَمِ وَما يَسْطُرُونَ). اين نکته معلوم است که هميشه به چيزهاى مهم سوگند مى خورند.
حديث معروف «مدادُ العلماءِ أفضلُ مِن دِماءِ الشُّهَداءِ» را همه شنيده ايم که مى گويد: مرکّب هاى قلم هاى دانشمندان از خون شهيدان هم گرانقدرتر است! چراکه، قلم هاى علما، انگيزه قيام شهيدان است، به علاوه، پاسداران خون شهيدان هم، همين قلم هاى دانشمندان است. در حديث معروفى از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: هنگامى که انسان از دنيا مى رود رابطه اش با عالم، قطع و اميدش از همه چيز بريده مى شود مگر از سه چيز، يکى از آن سه، همان علومى است که از او به يادگار مى ماند يعنى يا از طريق بيان به شاگردانش منتقل مى شود و يا از طريق قلم و کتابهايش».
روايت يکى از دوستان و همراهانش نيز در اين رابطه شنيدنى است که مى گويد:
«يکى از جهاتى که در ترقّى ايشان دخيل بود پشتکار و جدّيّت تمام است، ياد دارم در شيراز وقتى که که در مدرسه آقاباباخان بوديم در شبانه روز فقط چهار ساعت استراحت داشتيم با اين که از تعطيلات نيز (براى استراحت) استفاده نمى کرديم».
همراه و دوست ديگرى نيز چنين حکايت مى کند:
«يکى از خصايصى که از ايشان اطّلاع دارم پشتکار ايشان است، پدر ايشان مرحوم شد، ما و استاد ايشان رفتيم تشييع جنازه و برگشتيم، ايشان منزل رفتند و فردا آمدند سر درس. در تمام سال در آن مدرسه، درس و بحث بود، تعطيلى نبود، جز روز جمعه و سه روز در سال: عاشورا و 28 صفر و 21 ماه رمضان، جدّاً شب و روز مشغول بود، بعد هم که قم آمدند درس مرحوم آية الله العظمى محقّق داماد مى رفتند و از شاگردان برجسته ايشان بودند».

پُرکارى
از مسائل جالب اين که تعطيلات در قاموس کارى استاد مفهومى ندارد ساعتى که وارد مدرسه مى شود و در اتاق مخصوص خويش مشغول فعّاليّت مى گردد تا ساعتى که از مدرسه خارج مى شود در تمام ايّام سال، تغييرى نمى کند، شايد بشود گفت: بهره اى را که ايشان از تعطيلاتشان مى برند بيش از بهره اى است که از ايّام تحصيل نصيبشان مى شود!
اگر چنين نبود به هيچ وجهى ممکن نبود که تفسير تمامى قرآن را آن هم با آن گستردگى و جامعيّت در عرض پانزده سال به اتمام برسانند؛ کارى که به تعبير بعضى از اساتيد بزرگ و معروف حوزه از مواهب الهى است. جالب است که اين سخت کوش مصمّم، در ايّام تبعيد نيز، دست از تلاش برنمى داشتند و در روزهاى سياه و سهمگينِ مبارزه با طاغوت، در محلّ تبعيد نيز کار جلسات تفسيرى را ادامه مى دادند.
استاد، خود در اين زمينه چنين حکايت مى کند:
«يادم نمى رود همين تفسير نمونه را که مى نوشتيم شب و روز، وقت اضافى را که داشتيم صرف آن مى کرديم… در تبعيدگاه مشغول تفسير نمونه بوديم، چون مجال بسيار وسيعى براى اين کار داشتيم، ده نفر از دوستان که با من همکارى مى کردند دو نفر دونفر به نوبت به تبعيدگاه مى آمدند، البتّه آمدن آن جا مشکلات سياسى و غيرسياسى هم داشت منتهى به هر حال مى آمدند و کار را ادامه مى داديم. گاه در مسافرت با قطار مشغول نوشتن کتاب بودم و در هواپيما نيز همين گونه، در اتومبيل نوشتن، مشکل است ولى مشغول فکر کردن و يادداشت برداشتن مى شدم. بسيارى از مطالب و اشعار را در سفرها نوشتم و يادداشت کردم. اعتقاد ما بر اين است که تمام مؤلّفان بزرگ، افراد پرکارى بودند».

چهارده ساعت کار در شبانه روز
اين سخت کوش خستگى ناپذير مى گويد:
«من از کار کردن بحمدلله خسته نمى شدم، الآن هم که بيش از هشتاد سال از عمرم مى گذرد شايد بعضى از روزها چهارده ساعت کار مى کنم و چون کار مورد علاقه من است، سبب نشاط من مى شود نه سبب خستگى. شايد تعجّب کنيد اگر اين حرف را بزنم، که گاه آنقدر غرق کار مى شوم که مثلاً مى خواهم ناخن هاى دستم را بگيرم، ناخن يک دست را امروز مى گيرم، وقت براى دست دوّم پيدا نمى کنم به فردا موکول مى کنم، گاه حتّى مجال نوشيدن آب هم پيدا نمى شود، وقتى آن را احساس مى کنم که بسيار تشنه شده ام چون وقت نوشيدن آب هم در لابلاى برنامه ها پيدا نشده است. اين ها ممکن است براى بعضى عجيب باشد ولى براى کسانى که از نزديک اين مسائل را ديده اند چيز عجيبى نيست و خانواده و نزديکان ما هم اين مطلب را احساس کرده اند».
همين نکته است که مسأله کثرت تأليفات (بيش از صد جلد) استاد را توجيه مى کند و شبهه عجولانه کار کردن و کتاب نوشتن و «کيفيّت را فداى کميّت کردن» را (که ممکن است نسبت به بعضى از مؤلّفان کثيرالتأليف صادق باشد) درباره ايشان برطرف مى سازد. کسى که شبانه روزى چهارده ساعت يا بيشتر کار کند و به تعبير بعضى از همراهان:
«آخرهاى شب بيدار مى شدند و بعد از نوافل، نماز صبح مى خواندند و بعد هم مشغول مطالعه مى شدند تا وقت صبحانه و سپس از حجره بيرون مى رفتند براى کارهاى روزانه از تعليم و تعلّم».
خصوصاً اگر نسبت به ديگران، تا حدّ زيادى سرعت در کار هم داشته باشد و با توجّه به نبوغ و استعداد ذاتى و ذهن جوّال و خلاّقى که شرح آن گذشت، سريع الانتقال در مسائل باشد و براى فهميدن مطالب و حلّ و فصل گره هاى کور، معطّلى نداشته باشد، چنين کسى به خوبى مى تواند بين کثرت تأليف و اتقان و استحکام در کيفيّت، جمع کند.

کيفيّت فداى کمّيّت نشود
استاد خود، در اين رابطه چنين مى گويند:
«سفارش ديگر حقير اين است که ما کار عجولانه در هيچ جا مخصوصاً در مسأله تأليف انجام ندهيم، تأليف مثل تيرى است که رها مى شود، وقتى از دست انسان بيرون رفت و در جامعه پخش شد ديگر قابل جمع کردن نيست، در اين جا و در همه جا سفارش حقير اين است که کمّيّت را فداى کيفيّت نکنيم، کمتر بنويسيم با کيفيّت بالاتر، شايد اين اشکال را به من بکنيد که پس شما خودتان تأليفات زيادى نوشته ايد، حدود صد و بيست جلد کتاب کم نيست؟
جواب من اين است که به راستى اگر من مى خواستم کيفيّت را فداى کمّيّت کنم خيلى بيشتر از اين، چيز مى نوشتم، ولى بعضى از اين نوشته ها دوبار، سه بار بازنويسى شده، اينها محصول کثرت کار (گاهى چهارده ساعت در شبانه روز) و سرعت در کار است و تصوّر نمى کنم کيفيّت را فداى کمّيّت کرده باشم».

عشق به کار
شکّى نيست که يکى از عوامل پرکارى، عشق به کار و راهى است که انسان انتخابش مى کند چنان که اگر اين عشق، عشق کورى نباشد بلکه بر حکمت ها و مصالح معقولى استوار باشد، هم سبب پرکارى و عدم خستگى در کار مى شود و هم باعث پشتکار و تداوم و استمرار در آن. مثلاً اگر کسى رشته طلبگى و تحصيل علوم دينى را از اين بابت اختيار کند که مهم ترين و عالى ترين رشته هاست چراکه نتيجه اش هدايت انسان هاست و مسأله هدايت و تربيت در جامعه، بالاترين و ضرورى ترين نيازهاست و جامعه بدون اخلاق و انسانيّت، کالبدى است بى روح (و تفاوتى با جوامع حيوانى ندارد بلکه درّنده تر و پست تر از آن خواهد شد، اگرچه از بالاترين تکنولوژى و بيشترين و قوى ترين پزشکان و مهندسان و ارباب ساير فنون و علوم برخوردار باشد) اگر کسى اين گونه بينديشد و بر اساس چنين بينشى اين رشته را انتخاب کند يعنى راهش را راه انبيا و رشته اش را رشته اولياى دين، و خودش را سربازى براى دين و خادم امام زمان(عج) بداند و با اين بينش، عشق به تحصيل و تحقيق و تأليف، پيدا کرده باشد، مسلّماً چنين انسانى، هم پرکار مى شود و از کار کردن خسته و ملول نمى گردد و هم پشتکار به خرج مى دهد و کار شروع شده را ناتمام و ابتر نمى گذارد.

خمس فرزندان تقديم حضرت حجّت مى شود
استاد  که با همين بينش و با آرزوى سربازى امام زمان(عج) قدم به اين راه گذاشت و بلکه پدر بزرگوارش با همين نيّت و خلوص و به تعبير آية الله موحّد  به عنوان خمس فرزندان، او را تقديم به حضرت حجّت(عج) کرد از عشق سوزانى برخوردار شد که خستگى و دل مردگى را از او مى زدود و قرار و استراحت را سلب مى کرد!
او خود، از اقدام پدرش چنين حکايت مى کند:
«از آن جايى که دروس، در مدرسه خان شيراز به صورت پاره وقت بود، و من هم عشق سوزانى نسبت به علوم دينى پيدا کرده بودم عشقى که تمام وجودم را شعله ور ساخته بود، اين مقدار مرا سيراب نمى کرد و ضمناً امتحانات سال سوم دبيرستان من تمام شده بود، به مدرسه ديگرى که طلاّب تمام وقت درس مى خواندند به نام «آقاباباخان» – که از مدارس معروف شيراز بود – رفتم و نزد آية الله موحّد شروع به تحصيل کردم. روزى او به بازار به مغازه پدرم آمد و به او گفت، شما پنج فرزند داريد يکى از آنها «ناصر» است، او را به عنوان خمس فرزندانت تقديم امام زمان (عج) کن و بگذار مرتّب دروس علوم دينى بخواند، پدرم قبول کرد، اين در حالى بود که حدود سيزده سال بيشتر نداشتم و پدرم به من نياز داشت».

عشق به امام زمان(عج)
ايشان در ارتباط با عشق و توجّه به امام زمان(عج) مى گويند:
«دقيقاً نمى دانم چند ساله بودم که عشق شديدى به معرفت خداوند و اولياى دين و مخصوصاً امام زمان(عج) پيدا کردم شايد بيش از دوازده سال از عمرم نمى گذشت که دائماً احساس مى کردم گمشده اى دارم که بايد آن را پيدا کنم، به مسجد مى رفتم، در جلسات وعظ شرکت مى کردم، به زيارت حضرت شاه چراغ که در شيراز است مى رفتم، ولى گمشده خود را پيدا نمى کردم، توسّل هاى مختلفى داشتم ولى باز سيراب نمى شدم، علاقه شديدى به عبادت پيدا کرده بودم ولى در آن سنّ و سال کودکى، از عبادات، چندان سر در نمى آوردم، گاه نياز به حمّام پيدا مى کردم و چون، در آن زمان حمّامى در منازل وجود نداشت و من نيز بسيار کم رو بودم (و نمى خواستم از پدر و مادر پولى براى حمّام بگيرم و اصولاً پسرها فقط همراه پدر به حمّام مى رفتند)، ناچار تک و تنها به بيرون شهر، محلّى که قبر سعدى است و چشمه اى با آب نيمه گرم از آن جا عبور مى کند و شايد حدود يک فرسخ تا منزل ما فاصله داشت مى رفتم و خود را شستشو مى دادم و باز مى گشتم، اما در دل، احساس رضايت مى کردم و هنگامى که افتخار طلبگى را پيدا کردم، آن حالات، بسيار شديدتر و قوى تر شد».

عشق به تحصيل
در هرحال چنين عشق معقول و مقدّسى بود که – همچنان که در فصل هاى قبل گذشت – سبب مى شد که استاد در کمتر از دو شبانه روز، کتاب صمديّه را بدون استاد مطالعه کند و معمّاى استادش را جواب دهد و يا در عرض يک شبانه روز کتاب امثله و شرح الامثله را بخواند و امتحان دهد و به کلاس بالاتر، ارتقا يابد، خود استاد در اين ارتباط مى گويد:
«من اين کارها را تنها مربوط به استعداد نمى دانم بلکه بيش از استعداد عشق و علاقه را در اين امور مؤثّر مى دانم و عقيده دارم عشق و علاقه، کارهايى مى کند که معجزه آساست و کمتر کسى مى تواند آن را باور کند».
و نيز مى فرمايد:
«شب و روز، تابستان و زمستان، ماه رمضان و محرّم و صفر، جز روز جمعه و بعضى از ايّام تعطيلات مهم (سه روز در سال!) همه روز درس مى خوانديم و در مدرسه چيزى جز مباحثه و تدريس حاکم نبود. عشق من روز به روز بيشتر مى شد، هر مقدار درس مى خواندم راضى نبودم مرتّباً به استادم فشار مى آوردم که بيشتر درس بدهد ولى او راضى نمى شد، شايد تصوّرش اين بود که اگر کودکى سيزده ساله، اين همه براى درس فشار بياورد، به زودى پژمرده شده، آينده اش به خطر مى افتد. پيوسته با او در جنگ و گريز براى گرفتنِ درس بيشتر بودم و او سعى داشت من بيشتر از اندازه درس نخوانم و حق با او بود ولى شخصى که عاشق چيزى است تسليم اين حرفها نمى شود!
شايد باور نکنيد و حتّى براى خودم باور کردنش مشکل است که من در آن ايّام، شروع به تدريس مراحل پايين تر کرده بودم و گاه در همان مدرسه در يک روز، هشت جلسه تدريس داشتم و خودم نيز چندين درس و مباحثه داشتم و با اين که منزل ما در شيراز با مدرسه، فاصله زيادى نداشت بسيار کم به منزل مى رفتم، شب و روز در مدرسه بودم. شب ها که مشغول مطالعه مى شدم تا ديروقت سعى بر مطالعه داشتم در آن وقت از چراغ نفتى استفاده مى کردم، يک شب وسط مطالعه خوابم برد و چراغ هم واژگون شد صبح که بيدار شدم خودم را در يک طرف و کتاب و چراغ را در طرف ديگر ديدم که سياه و خاموش بود و خدا رحم کرده بود که حجره آتش نگرفته بود. به هيچ وجه به تغذيه اهميّت نمى دادم و اصولاً وضع زندگى طلاّب در آن روز، از امروز بسيار سخت تر بود. مجموع اين امور سبب شد که از نظر جسمى بسيار لاغر و پژمرده شدم ولى عشق و شور و علاقه، همه اينها را جبران مى کرد».

نظم در همه امور
نظم استاد ما در کارها، هر انسان منظّمى را به زانو در مى آورد و آدم هاى غيرمنظّم را به ستوه مى کشاند و اين نکته اى است که افرادى که کم ترين تماس و برخوردى با استاد دارند به آن اذعان مى کنند.
خود ايشان در اين رابطه مى گويد:
«نه تنها کارهاى درسى و بحث و تحقيق بلکه حتّى خوردن و خوابيدن و بيدار شدن و همه اينها بايد مطابق نظم باشد و اين نظم سبب مى شود که ما از اوقات مان بهترين بهره را ببريم. اگر نظم نباشد ما نمى توانيم کارهاى مهمّى را انجام بدهيم. تأليفات مهم بدون برنامه ريزى منظّم، غيرممکن است».
حکايت هاى دوستان و همراهان، نشان از وجود چنين نظمى در استاد، از گذشته دور دارد. يکى از آنان مى گويد:
«يک چيزى که از ايشان سراغ دارم نظم در کار بود، منظّم بود، با برنامه حرکت مى کردند، برنامه مطالعه، برنامه خواب، برنامه عبادت و برنامه کارهاى حجره».
اگر نظم نباشد تنوّع کارهاى استاد و کثرت مراجعات مردمى، خصوصاً پس از قبول مسئوليّتِ «افتاء» و نشستن بر کرسى مرجعيّت، مشکلات فراوانى را به وجود مى آورد، نظم و انضباط است که مى تواند هر کارى را در جايگاه خودش قرار دهد و جوابگوى حجم زياد سؤالات و استفتائات، در بخش هاى متنوّع باشد. استاد خود، در اين رابطه مى فرمايد:
«نکته ديگرى که هم جنبه شخصى دارد و هم اجتماعى، اين است که من معتقدم بايد حتّى الامکان به نامه هاى مردم جواب گفت. اين نامه ها اگر ادامه پيدا کند حلقه اتّصال خوبى بين انسان و جامعه مى شود. من سفارش کرده ام بخش نامه هاى دفتر، فعّال باشد. حتّى الامکان به هر نامه اى جواب داده شود و نگذاريم اين رابطه ضعيف شود، چون نامه ها آگاهى زيادى به انسان از وضع جامعه مى دهد و به همين دليل در حال حاضر، حجم نامه ها زياد است و همه روز، مسئولين دفتر مى آيند و نامه ها را باز مى کنند و چون اين نامه ها امانت هاى مردم است، من هرگز اجازه نمى دهم خودِ افرادِ دفتر، نامه ها را باز کنند. بايد تنها در حضور خود من باشد تا اين که آنها که جنبه محرمانه و اسرار مردم را دارد جدا بشود و آنها که جنبه سرّ و محرمانه ندارد در همانجا از هم تفکيک شود، نامه استفتا به بخش استفتا، و نامه هاى مربوط به تقاضاى کتاب به بخش مخصوص خودش برود، نامه هاى علمى روى آن نوشته شود: «نامه هاى علمى» و به بخش پاسخ علمى برود، نامه هاى عادى هم به بخش عادى برود که هر کدام مسئولى براى جواب دارد ولى امضاء نهايى نامه ها و مخصوصاً استفتائات، زير نظر خود من خواهد بود تا بعد از تهيّه شدن آنها را کنترلى بکنم».

برکات نظم و روحيّه اصلاح و تنظيم
روحيّه نظم استاد وقتى با خصلت اصلاح گرى و تحوّل و تکامل بخشى ايشان آميخته شد برکات فراوانى را براى حوزه علميّه به بار آورد، برخوردارى استاد از چنين روحيه مثبتى سبب گرديد که از عنفوان جوانى به فکر اصلاح و تنظيم برنامه هاى حوزه بيفتد که در اين رابطه قصّه ملاقات ايشان (به اتّفاق عدّه اى از دوستان و همراهان جوان) با حضرت آية الله العظمى بروجردى شنيدنى و خواندنى است و ذکر آن در عنوان «آزادانديشى و اعتماد به نفس» استاد خواهد آمد، لکن در اين فصل بى تناسب نيست که گفته شود، اگرچه اقدامات اصلاح گرايانه استاد و دوستانش براى ايجاد نظم در حوزه، در زمان خود آن مرحوم (آية الله العظمى بروجردى) مؤثّر واقع نشد، لکن در طول زمان و به دست بزرگانى چون مرحوم امام(قدّس سرّه) و آية الله العظمى گلپايگانى که در زمان حيات مرحوم آية الله العظمى بروجردى از علماى درجه دوّم به حساب مى آمدند ولى پس از او به عنوان علماى درجه اوّل و زعيم حوزه علميّه مطرح گرديدند تأثير خويش را گذاشت که بهتر است مشروح جريان را از زبان خود استاد بشنويم:
«بعد از آية الله العظمى بروجردى (رحمه الله) و تحوّلاتى که به وجود آمد همه احساس کردند که مسأله امتحان مثلاً در حوزه ها جزو واجبات است، براى مراحل اوّليه درس طلبگى، بايد يک برنامه ريزى دقيق بشود و مدارس تحت پوشش اين برنامه ها تأسيس بشود، از جمله آية الله العظمى گلپايگانى، اوّلين مدرسه را به اين سبک تأسيس کردند: برنامه منظّم، ساعات درس منظّم، حضور و غياب در جلسات درس و امتحان ها مرتّب و تشويق افراد و رسيدن به زندگى طلاّب. بعدها اين برنامه ها در حوزه، گسترش بيشترى پيدا کرد. من فراموش نمى کنم با جمعى از همان دوستان، گفتيم لازم است يک زبان خارجه هم در کنار درس ها بخوانيم، استاد خصوصى پيدا کرديم و شب ها که درس و بحث حوزوى نداشتيم ساعتى براى برنامه درس زبان خارجه مى رفتيم، ولى بعدها مسأله عمومى شد، من خودم معلّم زبان خارجه اى را استخدام کرده بودم که براى عده زيادى از طلاّب در همين مدرسه اميرالمؤمنين (عليه السلام) تدريس مى کرد. طلاّب هم با عشق و علاقه استقبال مى کردند، و ما اين را به عنوان مقدمه واجب – حدّاقل- براى گروهى از طلاّب، لازم مى دانستيم چون هم منابع ديگران را بايد بتوانيم با زبان خودشان مطالعه کنيم و هم صداى اسلام را از طريق قلم و بيان بتوانيم به اقصى نقاط عالم برسانيم. اين برنامه ها در جهات مختلف از جمله: اصلاح و تکميل کتب درسى غير فقه و اصول، حذف مباحث زائد از فقه و اصول، توجّه به مسائل مستحدثه، توجّه به مکاتب مختلف انحرافى و مذاهب ساختگى و مباحث ديگر، مطرح گرديد و روز به روز توجّه به آن بيشتر مى شد، تا اين که انقلاب شروع شد و بحمدلله به ثمر نشست، امام (قدس سره) که طرفدار اين برنامه ها بودند پيشنهاد تأسيس شوراى عالى مديريّت را فرمودند و سفارش کردند که شوراى عالى تشکيل بشود، سه نفر از طرف ايشان، سه نفر از طرف آية الله العظمى گلپايگانى و سه نفر از جامعه مدرّسين، مجموعاً نه نفر از فضلا و اساتيد بزرگ حوزه، اين مسئوليّت را پذيرفتند و مدّتى به سامان بخشيدن به اوضاع پرداختند و بحمدلله موفقيّت هايى کسب کردند، برنامه آنها که پايان گرفت برادران جامعه مدرّسين، از جمله به من پيشنهاد کردند که اين مسئوليّت را قبول کنم. من به دلايلى که از سخنان قبلى ام معلوم شد (يعنى واقعاً مايل بودم تحوّلى در حوزه به وجود آيد و آرزوى ديرينه من بود و به علاوه ديدم جمعى از دوستان، موافقتشان را با قبول اين برنامه منوط به قبول و موافقت من کردند) اين مطلب را پذيرفتم، در موقعى که در شکّ و ترديد بودم که آيا قبول اين مسئوليّت با کارهاى سنگين فعلى سازگار است يا نه؟ در حرم مقدّس حضرت رضا (عليه السلام) – که جزء خادم هاى افتخارى ايشان طبق مقرّراتى که هست محسوب مى شوم- استخاره اى با قرآن کردم، اين آيه آمد: (فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَآئَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَـذَا نَصَباً) فهميدم کار مشکلى است ولى درونش آب حيات است به تناسب محتواى آيه شريفه. به هر حال اين را پذيرفتم و در دوره دوّم و سوّم، من سرپرستى شوراى مديريّت را بر عهده گرفتم و بحمدلله کارهاى زيادى انجام شد…».
استاد در ادامه، فهرست مفصّلى از اقدامات به عمل آمده را بر مى شمرد که شرح مفصّل تر آن را مى شود در مجلّه پيام حوزه جويا شد و در پايان چنين مى فرمايد:
«از جمله کارهاى مهمّى که انجام شد، مسأله تنظيم اساسنامه شوراى عالى حوزه علميّه بود که به نظر مبارک آية الله العظمى گلپايگانى و آية الله العظمى اراکى رسيد و امضا کردند و مقام معظّم رهبرى نيز بر آن صحّه گذاردند و بنا شد ساير بزرگان که در قم هستند آنها هم صحّه بر آن بگذارند و به ثبت داده شود که از نظر حقوقى و قانونى  پايه محکمي داشته باشد و اموال حوزه به نام اشخاص نباشد بلکه به نام همان شخصيت حقوقي باشد واز اين طريق اموالي که در حال و آينده خواهد داشت از هر جهت مصون و محفوظ بماند. فراموش نمي کنم مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني را در اواخر عمرشان در مورد مسائل حوزه، زيارت کردم، ايشان گريه مي کردند و نسبت به آينده حوزه دلسوزي مي نمودند، خيلي تأکيد داشتند که سعي کنيد استقلال حوزه محفوظ بماند (همان تأکيدي که همه بزرگان داشتند و امام نيز اصرار زيادي بر اين معني داشتند) که من عرض کردم شما مطمئن باشيد ما که فرزندان شما به حساب مي آييم تلاش مي کنيم اين استقلال را حفظ کنيم به خصوص اينکه الحمدلله کسي ظاهرا با اين استقلال مخالفتي در حال حاضر ندارد و آينده هم به لطف خدا اين برنامه همچنان محفوظ خواهد بود.»

دکمه بازگشت به بالا