خصوصیات و ویژگی های آیت الله مکارم شیرازی

خصوصيات و ويژگيها
توجّه دائم و ذکر مستمر
کثرت مشغله و تنوّع کارهاى روزمرّگى آفتى است براى دوام ذکر و استمرار حضور. اگر سحرگاهان کوله بار روز، محکم بسته نشود و جوانح انسانِ سالک، بر جزم و عزيمت در مسير حق، گره نخورد )اشدُدْ على العزيمة جوانحى( و تمام اوقات و آنات، و تمام افعال و اعمال با همه تکثّر و تنوّعش، به «وِرد واحد» تبديل نشود و يک سو و يک جهت نگردد )اسئلک… حتّى تکون اعمالى و أورادى کلّها ورداً واحداً( مشغله هاى روزمره گى، پرده هاى نسيان و غفلت را در مقابل ديدگان روح، درمى آويزد و حضور و سرمدى را از انسان رهرو مى گيرد )و حالى فى خدمتک سرمداً ) و بلکه شفّاف ترين قلب ها را در مرتبه خودش به نوعى تيره و تار مى سازد تا جايى که صاحب زلال ترين و صاف ترين دل ها يعنى رسول مکرّم مى فرمود:«انه ليغان على قلبى…»
مسلّم است که براى نجات از چنين زنگار و ظلمتى و براى تحصيل چنان «وحدت» و «دوامى» )وحدتِ ورد، و دوام درک حضور( انسان سالک، هم بايد پيشگيرى نمايد و هم حالت پيش آمده را درمان کند. پيشگيريش اين باشد که از مجالس بى مصرف و افعال و اقوال مهمل و لايعنى بپرهيزد و همانند راهوار سريع السيرى که لحظه به لحظه وضعيّت و امکانات مرکب خويش را کنترل مى کند، او نيز لحظه به لحظه و ساعت به ساعت خويشتن را – به اصطلاح – چک کند و پيوسته مقصد را در نظرش مجسّم و لقاى محبوب را زمزمه نمايد و مُدام ذکر بگويد و از هواها و وسوسه ها به خدا پناهنده شود و بالاخره مراقب باشد تا مسيرهاى انحرافى و کج راهه هاى به ظاهر زيبا و فريبنده اى که از اين سو و آن سوى مسير اصلى،براى انسان چشمک مى زند او را فريب ندهد.
و درمان حالت پيش آمده هم، آن باشد که پيوسته استغفار کند و همانند آن پيامبر مکرّم)صلى الله عليه وآله )که پس از بيان مزبور فرمود»:و انّى لأستغفر بالنّهار سبعين مرّة » هفتاد بار و بيشتر، از خداوندِ »مُدْرِکَ کلِّ فوت« طلب پوشش، مغفرت، جبران و تدارک نمايد.
آنان که با استاد مأنوسند و خصوصاً در سفرى از سفرها محضرش را به خوبى و از نزديک درک کرده اند، به توجّه دائم و چک کردن ها و پاييدن هاى مستمرّ استاد، پى برده اند و به هرز ندادن عمر و پرهيز از نشستن هاى بى مصرف، گعده هاى بى حاصل، مسامحه کارى و سهل انگارى در گذشت وقت و عمر ايشان، توجّه يافته اند.
پرهيز از جلسات بى مصرف
با آن که حافظه قوى و خوش ذوق بودن استاد باعث شده که سفرها و مجالس و جلسات ايشان آميخته با انواع لطايف و ظرايف مسرّت بخش باشد و در نتيجه مجلس ايشان از شيرين ترين مجلس ها و خصوصاً سفر با او از شيرين ترين سفرها گردد، در عين حال پرهيز معظّم له از کارهاى افراطى و بى مصرف از يک طرف، و انضباط در همه کارها از طرف ديگر، احياناً سبب کدورت و رنجش خاطر بعضى از دوستان و علاقه مندان شده است و مى شود، چراکه توجّه او به محدوديّت و گذرا بودن عمر و از سوى ديگر کثرت طرح ها و پروژه هاى تأليفى و تحقيقى که در راستاى خدمت به دين و بلند کردن کارهاى زمين افتاده، در نظر گرفته، کار را به جايى رسانده که حتّى براى مهمانى ها و دعوت هاى پذيرفته شده نيز »ابتدا» و «انتها« تعيين کند و مثلاً بفرمايد»:همه زمان مهمانى از آغاز جلوس تا پايان آن با همه مقدّمات، صرف غذا و پيشوند و پسوند سفره، نبايد از يک ساعت تجاوز کند!«.
اين پرهيز حتّى در بحث هاى بى فايده علمى نيز تجلّى کرده است، لذا در مقدّمه کتاب ارزشمند »القواعد الفقهيّة« در ارتباط با بحث هاى بى مصرف اصوليّون و فقها )پس از بيان امتيازات فقه شيعه و افتخارات علماى شيعه در ارتباط با علوم اهل بيت عصمت(عليهم السلام) و گسترش و عمقى که فقه و اصول و حديث و رجال شيعى پيدا کرده است( چنين مى نويسد:
»لکن مع الاسف اين موفّقيّت علمى بزرگ، نواقص قابل توجّهى دارد که يا از افراط نشأت مى گيرد و يا از تفريط، چراکه مسائل زيادى را خصوصاً در علم اصول مى بينيم که با مسائل مفيد ديگر آميخته شده و هيچ ثمره قابل اعتنايى بر آن مترتّب نمى شود، و جاى تعجّب است که هر روز به بهانه گسترش علم و کشف حقايق، بر عدد اين گونه مسائل افزوده مى شود، افزايشى که آينده تاريکى را مى شود براى آن پيش بينى کرد«.
سپس با ارائه مواردى از اين مسائل بى فائده در علم اصول و با اشاره به اين که عدّه اى براى نشان دادن ثمره عملى اين گونه مسائل، دست به دامن مسأله نذر مى زنند با آن که نذر ناذر بيچاره ممکن است به هر مسأله از مسائل علوم مختلف ارتباط پيدا کند و هيچ عاقلى حاضر نمى شود که همه آنها را در علم اصول مطرح کند، و با اشاره به خلطى که در استدلال براى مسائل اصولى و فقهى بين امور حقيقيّه و امور اعتباريّه مى شود مى نويسد:
»اين گونه امور است که برهه اى از بهترين روزهاى جوانى طالبان علم را گرفته، آنان را از پرداختن به مسائل مهم تر و نافع تر باز مى دارد به گونه اى که اين مشکله بلايى براى علم و عالمان شده است. به همين جهت است که مباحث فقهى امروز ما، غالباً بر محور ابواب عبادات و مقدار کمى از ابواب معاملات دور مى زند و ساير مباحث ارزشمند فقه ما، متروک و مهجور شده، تنها افراد خاصّى از علما از آن باخبرند… و عجيب اين که بسيارى از کسانى که از اين مشکل مى نالند در مقام عمل، خودشان نيز نمى توانند از تقليد و تبعيّت ديگران دست بکشند… از خداوند سبحان عاجزانه مى خواهيم که انسان هاى با اراده و صاحب عزمى را برانگيزد که کمر همّت ببندند و دامن علوم دينى را از اين زوايد پاک کنند و طالبان علم را به طريق مستقيم رهنمون نمايند. هرگز فراموش نمى کنم که بعضى از اساتيد بزرگوار تعرّض به اين گونه مسائل را خالى از شبهه شرعى نمى ديدند که شايد وجهش اين باشد: امروز، اسلام، شديدترين نياز را به عالمانى دارد که از حوزه دين دفاع کنند و شکّى نيست که چنين دفاعى با پرداختن به اين گونه مسائل قابل جمع نمى باشد«.
و جالب است که بعضى از دوستان و همراهان استاد، خصلت دورى از گعده هاى بى مصرف ايشان را به گذشته دور بر مى گردانند و مى گويند:
»ايّام تحصيلِ ايشان يا به تعليم و يا به تعلّم و يا به مطالعه يا نوشتن مى گذشت و از عمرشان در همان زمان خوب بهره بردارى مى کردند، هيچ گاه مجلس ايشان به بطالت و شوخى و مانند آن برگزار نمى شد، واقعاً جدّى بود در کار تحصيل و در بروز دادن آن چه که استفاده کرده بود و رساندن آن به ديگران«.
لطافت روحى و علاقه به شعر
در هر حال توجّه دائم و ذکر مستمر و مراقبت پيوسته استاد جلوه هاى مختلفى را در افعال و حالات او به وجود آورده است و از آن جمله است لطافت روحى و حال و هواى عرفانى که از علاقه شديد او به شعر و شاعرى و خصوصاً گرايش زيادى که به اشعار حافظ و از شعراى معاصر، گرايشى را که به اشعار شهريار از خود نشان مى دهد )که کاملاً از ابيات فراوانى که در جلسات و نشست هاى علمى و غير علمى بر زبان ايشان جارى مى شود و در حافظه ايشان جا گرفته است( به دست مى آيد و خودش در اين رابطه مى گويد:
»علاقه زيادى به شعر و ادبيّات دارم، لذا يکى از تفريحات من براى رفع خستگى، خواندن ديوان هاى شعراى بزرگ است، و من معمولاً قبل از استراحت، مخصوصاً بعد از ظهر بايد کتابى را مطالعه کنم، و از ميان شعراى قديم ديوان حافظ را انتخاب کرده ام، و از شعراى جديد ديوان شهريار را، که هردو در کنار بستر من است. مقدارى از اينها را مطالعه مى کنم آرامش پيدا مى کنم و استراحت مى کنم و مى خوابم. من حافظ را قوى ترين شاعر در رشته غزل مى دانم. صرف نظر از بعضى از تعبيرات زننده ظاهرى اشعار که بعضى براى آن تفسيرهاى عرفانى مى کنند، من بيشتر به قدرت خلاّقيت حافظ و هنرمندى او در شعر و زيبايى هاى فوق العاده تشبيهات و نکات بسيار ظريف و باريک و نوآورى هاى فراوان او نگاه مى کنم. البتّه اشعار عرفانى بسيار قوى و نيرومندى هم دارد که ده بار هم انسان بخواند باز آن لطافت و روحانيّت را از دست نمى دهد.
شهريار را در ميان شعراى معاصر بسيار قدرتمند مى دانم او در اشعارش همه جا در سايه حافظ حرکت مى کند، خودش هم اعتراف دارد که استاد اصلى اش حافظ است ولى انصافاً نوآورى هاى فراوانى دارد که انسان وقتى مطالعه مى کند از لطافت آن لذّت مى برد و گرد و غبار ملالت ها را از آيينه روح انسان پاک مى کند.البتّه شهريار دوران هاى مختلفى در زندگى داشته است و اشعارش هم هماهنگ با آن دوران هاست و گاهى بعضى از اشعار زننده هم از نظر مذهبى دارد که بايد گفت تحت فشار محيط، القا شده است، ولى هرچه بود عاقبت به خير شد و با حسن عاقبت از دنيا رفت و اشعار آبرومندى از خودش به يادگار گذاشت که من با اشعار او هم رابطه زيادى دارم«.
خـلــو ص نيّت
خلوص نيّت، خصلتى است که در مباحث گذشته نيز، ذيل عنوان «پشتکار و جديّت» به آن اشارتى رفت، خصلتى که در قرآن کريم به عنوان يکى از دو رکن پيشرفت در امور و عبور از بن بست ها و رهنمون شدن به «سُبُل» الهى (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) معرّفى شده است.
دو عنصر تلاش خستگى ناپذير (جاهدوا) و خلوص نيّت (فينا…) دو رکن اساسى براى جلب امدادهاى غيبى و هدايت هاى معنوى به حساب مى آيند، از تلاش و جديّت استاد، تحت عنوان «پشتکار و جديّت» به تفصيل، سخن رفت و آن چه اکنون در مقام شرح آنيم خلوص نيّت استاد در ميدان تحصيل و تدريس و تأليف است که از آغاز ورود استاد به اين ميدان، با ايشان همراه بوده و از جمله نکاتى است که بعضى از همراهان روى آن انگشت مى گذارند.
رمز موفّقيّت
و جالب است که استاد خود، از مسأله خلوص، به عنوان تجربه اصلى زندگى خويش ياد مى کند و آيه مزبور (وَ الَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) را چون تابلويى، الهام بخش زندگى خصوصى و اجتماعى خود مى داند و مى گويد:
يکى از امورى که الهام بخش زندگى خصوصى و اجتماعى من بوده و هست اين جمله کوتاه از آيات قرآن مجيد است که مى گويد: (والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا)، مى فرمايد: موفقيت و پيروزى در سايه دو چيز است: جهاد و تلاش خستگى ناپذير(…جاهدوا) و خلوص نيّت (… فينا). دلم مى خواهد هميشه به اين آيه عمل کنم، از تلاش و کوشش مضايقه نکنم، سعى مى کنم نيّت خالصى داشته باشم چون معتقدم هدايت الهى پشت سر آن است، و اين را به عنوان تجربه اصلى زندگى ام مى دانم. همچنين اين جمله از اميرمؤمنان (عليه السلام) الهام بخش زندگى من بوده است و با تمام وجود، اين جمله را لمس کرده ام: «کلّ شىء من الدنيا سماعه، اعظم من عيانه» يعنى همه چيز دنيا آوازه اش و شنيدنش از خودش بيشتر است، شهرت، يک مسأله اى است که آوازه اش از دور، خيلى بلند است، امّا وقتى نزديک مى شويم مى بينيم جز يک مشت مشکل، چيزى نيست، مرجعيّت آوازه اش از دور بلند است امّا از نظر مقامات دنيوى وقتى انسان وارد مى شود مى بيند نه، مسأله بسيار پردردسرى است. دنيا از دورنمايش مهم است ولى از نزديک مهم نيست، به عکس آخرت و مسائل معنوى که ديدنش از شنيدنش بسيار مهمتر و والاتر است».
در هر حال، برکات و جلوه هاى مختلف خلوص در زندگى شخصى و اجتماعى و سياسى انسان بر اهل خرد و بصيرت پوشيده نيست.
حلم و تسلّط بر اعصاب
يکى از جلوه هاى آن، حلم و مدارايى و تسلّط بر اعصاب و تواضع در برخورد با اقشار مختلف جامعه (از پايين ترين طبقات تا بالاترين و معتبرترين آن) است و اين جلوه اى است که همراهان استاد آن را از گذشته اى دور در حافظه دارند و مى گويند:
»من هيچ گاه در همان موقع که با هم بوديم عصبانيّت از ايشان نديدم و برخوردها، برخوردهاى صميمانه در محيط صفا بود، صبح زود، من يادم نمى رود يک طلبه اى مشکلات کفايه اش را مى آمد از ايشان سؤال مى کرد و ايشان از حجره بيرون مى رفت و در حياط مدرسه، مشکلات آن طلبه را به طور مرتّب حل مى کرد، چون خوش فکر بودند و دقيق، نياز به مطالعه قبلى براى حلّ مشکلات آن طلبه نداشتند، در پاسخ به سؤالات، حاضر الذّهن بودند… سراغ ندارم که ايشان براى دير آمدن يا زود آمدن رفقا و دير شدنِ – مثلاً – وقت معيّنى که براى صرف غذا تعيين شده بود عصبانى بشود«.
ديگرى مى گويد:
»ايشان با افراد، بسيار خوش برخورد هستند، مخصوصاً با دوستان و شاگردان. آدم پرحوصله و آرامى است. يادم نمى رود يک شب خوابيده بودم طلبه اى آمد در را کوبيد، ايشان را بيدار کرد و يک اشکالى در کتاب درسى داشت از ايشان پرسيد. من ناراحت شدم که چرا اين کار را کردى؟ فرمودند: اين طلبه است، اشکال دارد، وظيفه ماست که راهنمايى اش کنيم. در درس مرحوم آية اللّه محقّق داماد اگر کسى در اشکال کردن زياده روى مى کرد، مرحوم آية اللّه داماد گاهى متلک مى گفت، آقايى آمد درس ايشان (محقّق داماد) و خيلى اشکال مى کرد، مرحوم محقّق داماد طبق روش خودشان به ايشان متلک گفت، او از مرحوم آقاى داماد رنجيد و آمد پيش من گفت: استاد آبروى مرا پيش دوستان مى برد، من پيغام را خدمت آقاى محقّق داماد عرض کردم، مرحوم داماد فرمودند که به او بگو: مثل «مکارم» باش، هر متلکى من به او مى گويم با خوشرويى و آرامش پذيرا مى شود، به او برنمى خورد و اين گواهى است از محقّق داماد بر حسن خلق ايشان«.
و استاد خود مى فرمايد:
»از مسائلى که با آن روبرو هستيم (مخصوصاً در شرايط فعلى) نيازها و توقّع هاى فراوان اشخاص است، تنها من نيستم هر کسى که فى الجمله موقعيّتى پيدا کند، سيل توقّعات از نيازمندان و گاهى غير نيازمندان به سوى او سرازير مى شود و دامنه آن توقّع ها به قدرى گسترده است که با امکانات موجود نمى توانيم به همه آنها جواب بدهيم، در اين جا بايد به حديث معروف نبوى عمل کنيم که مى فرمود: «إنّکم لن تسعوا الناس بأموالکم فسعوهم بأخلاقکم; شما نمى توانيد با اموالتان مردم را راضى کنيد، سعى کنيد با اخلاقتان مردم را راضى کنيد.»
» مى شود که به ارباب رجوع مى گويم: «معذرت مى خواهم، به فلان دليل نمى توانم مشکل شما را حل کنم، شرمنده هستم ازاين که نمى توانم!» و با اين بيانات فى الجمله او را راضى مى کنم. نصيحتى از مرحوم آية اللّه گلپايگانى در اين زمينه به خاطر دارم ايشان مى فرمودند: «ارباب رجوع را محروم نکنيد ولو به مقدار کم باشد». از اين توصيه و نصيحت در زندگى استفاده مى کنم و سعى مى کنم به آن عمل کنم و از آن نتيجه ديده ام«.
پاى بندى به اصول و پرهيز از افراط و تفريط
ديگر از جلوه هاى خلوص، پاى بندى به اصول و پرهيز از افراط و تفريط در همه امور و ضوابط و حدود را فداى مصالح شخصى نکردن است. بسيار جالب است که استاد با همه ذوقيّات، هنرمندى ها، زنده دلى و پويايى که دارد از اصول و ضوابط ثابت در هر مسأله، تخطّى نمى کند که يکى از مصاديق مهمّ و بارز آن، پاى بندى ايشان در استظهارات و برداشت هاى تفسيرى و روايى و فقهى از آيات و روايات است. براى من بسيار پندآموز بود که وقتى براى اوّلين بار بعضى از برداشت هاى ذوقى و تأويلات بى مدرکِ به ظاهر زيبايى که از چهارچوب قواعد و قالب هاى ادبى و لفظى خارج بود را به ايشان عرضه کردم فرمودند:
»اگر بنا باشد که ما هر حرف زيباى خلاف ظاهرى را بزنيم و الفاظ در دستمان همانند «موم» باشد، هرج و مرج ادبى لازم مى آيد و سنگى روى سنگ بند نمى شود«.
اعتدال سليقه و سلامت فکرى
بر همين اساس است که يکى از برجستگى هاى استاد را مى توان، اعتدال سليقه و سلامت فکرى و اتقان آرا، به حساب آورد. حسن سليقه استاد، زبان زد خاصّ و عام است، خصلتى که اتّفاقاً خود استاد در شاخص هايى که براى يک روحانى مفيد و تمام عيار بيان مى دارد روى آن تکيه دارد و مى فرمايد:
«روحانى خوب فقط آن نيست که از استعداد خوب و تقواى لازم برخوردار باشد، بلکه مضاف بر آن، مى بايست داراى حسن سليقه نيز باشد، به عالم بزرگوارى که علم و استعداد دارد و از ورع و تقوى نيز برخوردار است و لکن اعوجاج سليقه دارد هرگز نمى توان اميدوار بود«.
نگاه به باطن عمل!
از جلوه هاى ديگر خلوص نگاه به باطن عمل و در نتيجه دورانديشى و برخوردارى از برنامه ريزى هاى دراز مدّت است. عجله و شتاب زدگى از يک طرف و عدم اعتماد به نفس از طرف ديگر از آفت هايى است که دامنگير عدّه اى شده، مانع بسيارى از کارهاى مداوم و مستمر مى گردد، به عکس دورى از شتاب زدگى و داشتن اعتماد به نفس، هر قلعه اى هرچند به ظاهر مستحکم را قابل فتح مى سازد. بر همين اساس، از تکرار مکرّرات استاد اين است که مى گويد:
«ما بن بستى نداريم و يا طول زمان بسيارى از حقايق را روشن مى سازد، اگر در زمان حيات نشد بعد از آن و يا نبايد اصرار داشته باشيم که نتيجه کارمان را حتماً در زمان حيات خودمان ببينيم حتّى نبايد اصرارى داشته باشيم که کارى که عمل صالح است و بالاخره ثمره خود را بر جاى مى نهد و آثار طيّبه آن آشکار مى شود در زمان حيات، به پايان برسد، ما راه را باز مى کنيم، ديگران ادامه اش مى دهند!«.
با اين طرز تفکّر است که استاد، با کمال شهامت و اميد دست به کارهاى ادامه دارى چون تفسير نمونه، پيام قرآن، و پيام امام اميرالمؤمنين (شرح نهج البلاغه) مى زند و در تربيت نسل معاصر، خستگى احساس نمى کرد و نمى کند. خصوصاً وقتى ملاحظه مى شود که تحوّلات روحى و فکرى در تربيت انسان ها (که کار اصلى حوزويان است) تدريجى است و بر مربّى لازم است عامل زمان را در ساختن روان و فکر آدمى به حساب آورد و دل خستگى از تبليغ دين را به خودش راه ندهد و همانند بسيارى نباشد که پرشور و پرگداز وارد صحنه مى شوند، امّا با برخورد با ناملايمات و ناسازگارى ها و کم توجّهى ها، از ميدان به در مى روند و به طور کلّى از هدايتِ نسل معاصر، نااميد مى شوند!.
تأليفات متنوّع استاد در زمينه هاى مختلف اجتماعى و اخلاقى، و طول زمانِ ارشاد و هدايت نسل حاضر، گواه زنده اى است بر اين مدّعا.
بذل آبرو در راه خدا
ديگر از جلوه هاى خلوص، بذل آبروست; کسانى ممکن است در مقام سخن و قلم، از مدينه فاضله اسلام سخن ها برانند و از توانِ دين در اداره جامعه، قلم ها بزنند و از ضعف تئورى هاى شرق و غرب حرف ها بگويند، امّا در مقام عمل، به هيچ قيمتى حاضر نباشند که شخصيّت علمى و حوزوى خويش را فدا کنند و از اعتبار و آبرو، مايه بگذارند و در اين مسير، مَتَلَک ها و اتّهامات را با جان و دل خريدار شوند و براى ارتباط مستقيم با نسل معاصر و آشنايى با خواسته ها و نيازهاى آنان، از لاک مباحث خشک مدرسه اى و چهارديوارى مباحث آکادميک فلسفى و غير فلسفى بيرون آمده، سرى به دنياى خارج و هياهوى مکاتب و افکار موجود در ساير محافل و مراکز تعليمى بزنند و از جامع نگرى دين و قدرت پاسخ گويى آن به همه دردها در همه اعصار و امصار، بهره اى داشته باشند.
همه اينها به اين جهت است که پاسخ گويى از شبهات و معضلات مختلف نسل حاضر و آشنا شدن با مقتضيات و معلومات زمان، با دشوارى هاى فراوانى همراه است و اتهامات جانکاه و توان سوزى را به دنبال دارد و خلوص و عشق وافرى را نسبت به پاسدارى از مرزهاى دينى طلب مى کند و اين در حالى است، که استاد ما از ديرزمان راه را يافته بود و از پاى نمى افتاد و از بذل آبرو و ناديده گرفتن تشخّصات علمى و حوزوى باکى نداشت و بر اين اساس و با بيرون آمدن از چهار ديوارى مباحث حوزوى و شئونات پندارى، توانست بيش از يکصد و بيست جلد کتاب براى رفع اشکالات و تربيت نسل معاصر بنويسد.
آن چه گفته شد در محدوده حوزه و شئونات حوزوى بود. در محدوده خارج از حوزه و در بستر جامعه نيز با يک گذر اجمالى به سير تحوّلات و حوادثى که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، در ارتباط با بعضى از اشخاص يا جريان هاى روشنفکرى گمراه و گمراه کننده، پيش آمد مى توان به وجود اين شهامت و فتوّت در استاد پى برد. جريان هايى که به جهت محبوبيّت هايى که در ميان جمعى از جوانان و روشنفکران و احياناً در ميان عدد قابل توجّهى از توده مردم به دست مى آوردند درگيرى و مقابله با آن، ريسکى وجاهتى و اجتماعى به حساب مى آمد و طبعاً مقتضاى روحيّه ملامت ترسى و سياست محافظه کارى و حراست از موقعيّت موجود اجتماعى، اين است که انسان دم فروبندد و با تسويلات و تزيينات شيطانى (لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ) و خيالات واهى و توجيهات نفسانى، به حسب ظاهر، گليم موقعيّت خويش را سالم از آب بيرون کشد و از حريم شئوناتش حفاظت کند! و ناخواسته و ناخودآگاه به جرم کتمان حقيقت و عدم ايستادگى در مقابل بدعت و انحراف،مصداق  (إِنَّ الَّذِينَ يَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْکِتَابِ، أُوْلَئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ) شود!
جوهره روحى و خلوص استاد و عشق او به پاسدارى از حريم دين موجب مى شد که در بسيارى از موارد، بى توجّه به هرگونه کارشکنى و اتّهامى، از بذل موقعيّت، آبرو و اعتبار، دريغى نداشته باشد و براى روشنگرى نسل معاصر و نجات آنان از دام گمراهان و کج انديشان از اقدام لازم و موضع گيرى مقتضى در جايگاه مناسب، پروايى نکند هرچند بدگويى هايى را از سوى بدخواهان به دنبال داشته باشد.
شکى نيست که اين جرأت و شهامت و ملامت نترسى نيز فضلى است که به هر کسى عطا نمى شود (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ… وَ لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِم ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ).
دفاع معقول از انقلاب و نظام
ديگر از جلوه هاى خلوص دفاع معقول از انقلاب و نظام اسلامى و رهبرى است.
با آن که حفظ نظام اسلامى از اهمّ واجبات است و مسأله رهبرى دينى به منزله ستون خيمه نظام به حساب مى آيد در عين حال، عدّه اى حتّى در حسّاس ترين لحظات و بحرانى ترين فترات، دم فرو مى بندند و دفاع از اين موضوع حسّاس را خلاف شئون خود تلقّى مى کنند. اين در حالى است که گروهى ديگر، جانب افراط را گرفته، دفاعيّات بى حدّ و مرز آنان، تملّقات و چاپلوسى هاى دوران هاى پيشين را در خاطره ها زنده مى کند.
دفاع معقول و حکيمانه، به همراه نصايح و تذکّرات دلسوزانه و مشفقانه، خلوص مى خواهد و انصاف، فتوّت دينى، اعتدال روحى و به دور بودن از ملاحظات اعتبارى و نفسانى را طلب مى کند.
پرهيز از تکلّفات در نگارش
از جلوه هاى خلوص، به دور بودن در ميدان نويسندگى، از پيچ و خم هاى مصنوعى و عبارات مغلق و جملات گنگ و نامفهوم و ساير تکلّفات و ملاحظات وهمى و اعتبارى مى باشد که باز بهتر است توضيحات خود استاد را در اين رابطه بشنويم:
»اگر بخواهيم در نويسندگى موفّق باشيم، بايد مخاطبين اصلى مان را در يک کتاب يا يک مقاله، از قبل، تعيين کنيم که ما اين کتاب را براى که و چه اشخاصى مى نويسيم، گويا هميشه اين مخاطبين، جلوى ما نشسته باشند، آنها را ببينيم و براى آنها بنويسيم، اگر مخاطبين خودمان را در حين نوشتن کتاب گم کنيم يا عمداً مخاطبين را عوض کنيم اثر، اثر نامطلوبى خواهد شد.
تجربه ديگر من اين است که اگر بخواهيم نوشته ما و اثر ما يک اثر موفّق باشد بايد به دردها و مشکلات و گرفتارى هاى مردم و يا عقده هاى فکرى که براى آنها مطرح است توجّه عميق و دقيق داشته باشيم، اگر در اين مسير حرکت کنيم و نوشته هاى ما منعکس کننده دردها و مشکلات و راه حلّ آنها باشد و همچنين گشودن عقده هاى فکرى، خيلى پيروز و موفّق خواهيم بود و نوشته ما جاويدان مى شود.
تجربه ديگرى که من در اين دوران دارم اين است که چيزى را که خودم باور ندارم يا براى من حل نشده، آن را ننويسم و به سراغ آن نروم، انسان چيزى را که باور کرده با تمام وجودش از آن دفاع مى کند، چيزى را که براى خودش حل شده بسيار خوب مى تواند بيان کند و نوشته اى مخلصانه و عميق خواهد بود. بر اساس اين تجربه توصيه من اين است که تا چيزى را خودمان حل نکرده ايم و باور نکرده ايم ننويسيم و به سراغ آن نرويم.
تجربه ديگر من اين است که يکى از مشکلات نويسندگان اين است که گاهى گرفتار مقدّمات طولانى و در نتيجه سبب گم شدن اصل مسأله براى خواننده مى شوند، بايد مقدّمات اضافى، شاخ و برگ هاى غير ضرورى حذف شود و با بسم اللّه الرحمن الرحيم و نوشتن مقدّمه اى کوتاه در ارتباط با انگيزه کتاب، مستقيماً وارد بحث شويم، البتّه ممکن است در مواردى مقدّماتى لازم باشد امّا زياد به سراغ مقدّمه و شاخ و برگ رفتن، باعث ملالت و خستگى خواننده و نويسنده خواهد شد.
تجربه ديگرى که از نظر من بسيار مهم است اين است که سعى کنيم با زبان مردم و مخاطبين نوشته مان چيز بنويسيم، پيچ و خم هاى مصنوعى در نوشته ها، نکات مغلق و پيچيده، جمله هاى گنگ و نامفهوم و آن چه باعث مى شود که نوشته را از سادگى و روانى بيرون بياورد زيان بسيار شديدى براى آثار و نوشته هاست. البتّه در اين جا سليقه ها متفاوت است، بعضى مى گويند اگر ساده بنويسيم مردم خيال مى کنند سطح مطلب پايين است. پس چه بهتر که مغلق و پيچيده بنويسيم تا بگويند سطح مطلب بالاست! و خيلى علمى است!.
فراموش نمى کنم کسى به آقايى توصيه کرده بود سعى کن يک سوّم سخنرانى تو را مردم نفهمند تا بگويند بسيار با زبان علمى سخن مى گويد. در نوشته هم بسيارى عقيده هاشان همين است، ولى من عقيده ام اين است اين بت را بايد بشکنيم، اين يک نوع ناخالصى در روش کار است، يک نوع فدا کردن هدف براى بعضى از ملاحظات شخصى است، البتّه ساده نوشتن و ساده گفتن ممکن است لوازمى داشته باشد و سبب شود بگويند اين آقا که درسش ساده است، يا نوشته اش سطح پايين دارد; ولى تجربه به من نشان داده است از سوى مردم مخلص، استقبال زياد از اين نوشته ها و از اين گونه درسها مى شود.
من در تمام عمرم اين توصيه را نپذيرفتم که پيچيده و مغلق بنويسم يا بگويم يا تدريس کنم و آثار مثبت زيادى بر اين مترتّب بوده است، هر کس هرچه مى خواهد بگويد. به علاوه اين را من يک نوع شرک و ناخالصى در نيّت مى بينم که ما مصالح مردم را فداى عناوين موهومى براى خودمان بکنيم. اين عيب نيست کسى روان و ساده بنويسد يابگويد، اين يک هنر بسيار بزرگ است. من اگر وقت مى داشتم بعضى از اين کتاب هاى بسيار پيچيده علمى (مانند کفاية الاصول) را بدون تغيير محتوى به زبان ساده عربى مى نوشتم تا ثابت شود سخت ترين و پيچيده ترين بحث ها را مى شود تا حدّ زيادى آسان کرد و در دسترس افکار افراد قرار داد. به هر حال اگر ساده نوشتن و روان نوشتن يا ساده گفتن و روان گفتن گناه و عيب باشد من معترف به اين گناه و اين عيب هستم، ولى تجربه به من نشان داده است که موفّقيّت، در اين راه است و اخلاص و پاداش الهى هم در همين راه است و به همين دليل توصيه مى کنم که عزيزان، گرفتار وسوسه ها در اين مسأله نشوند و اگر توانايى بر روان نويسى و ساده نويسى و روان گفتن و ساده گفتن دارند آن را يکى از مواهب الهى بشمارند و مغتنمش بدانند«.
توکّل بر خدا از لغزش هاى قلم
شايد بتوانيم يکى از آثار و جلوه هاى برجسته خلوص استاد را، توکّل به خدا کردن و دغدغه خاطر نداشتن از خطاها و اشتباهات احتمالى در نوشتار و با نور شهامت و شجاعت به جلو تاختن است، توکّل و تفويضى که سلامت فکرى انسان را در نوشته ها بيمه مى کند و به نسبت، حاصل فکرى و قلمى انسان را از لغزش، محفوظ نگه مى دارد، جالب است که در اين رابطه نيز از زبان خود استاد، چنين بشنويم:
»من معتقدم نويسنده هرقدر ماهر و عالم باشد بايد خودش را به خدا بسپارد، چراکه گاه، لغزش هايى پيش مى آيد که قابل جبران نيست، و من به عنوان (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) بايد اين نعمت بزرگ الهى را بازگو کنم که گاه مطالبى از قلم ما روى صفحه کاغذ آمده که اشتباه و خطا بوده است و يا لغزش مهمّى محسوب مى شده و گاه تا داخل چاپخانه هم براى چاپ رفته، امّا پيش آمدهايى کرده که ما متوجّه و بيدار شديم و آن را از چاپخانه برگردانديم. اصولاً نوشتن کتابى مثل تفسير نمونه در 27 جلد به طورى که لغزش مهمّى در آن نباشد، جز با کمک خداوند ممکن نيست. افرادى را مى بينيم که کتاب چند صفحه اى مى نويسند، گرفتار لغزش هاى مهمّى مى شوند. به هر حال تا  کسى نويسنده نباشد شايد اين سخن مرا دقيقاً نتواند باور کند. من هميشه خودم را به خدا سپردم و خودم را از اين گونه لغزش ها در آينده نيز به خدا مى سپارم، (الهى لا تکلنى الى نفسى طرفة عين ابداً(.«
خوى مذموم سرقت در نويسندگى!
ديگر از جلوه هاى خلوص، به دور بودن از چيزى است که استاد خود، از آن مى نالد و به «سرقت در نويسندگى» تعبير مى کند و مى فرمايد:
»يک وقت کتابى به دست من رسيد، مطالب جالبى درباره خداپرستى، در آن ديدم، و بعد از مطالعه متوجّه شدم اين مطالب آشناست، مثل اين که شبيه نوشته هاى من در کتاب «آفريدگار جهان» است ولى نگاه کردم ديدم کتاب، ترجمه از يک کتاب عربى است، بعد متوجّه شدم که يک نفر از نويسندگان عرب زبان مطالب کتاب حقير را بدون اين که نامى از مؤلّف ببرد به عربى ترجمه کرده است و به نام خود منتشر نموده، بعد، اين برادر فارسى زبان آن کتاب عربى را کتاب خوبى يافته و بار ديگر به فارسى برگردانده است و ترجمه آن چيزى شبيه به کتاب اصلى ما شد!.
و امثال اين مطلب به صورت هاى ديگر به شکل خاطره تلخى باقى مانده است. درست است که اقتباس از کتابها معمول است ولى اقتباس هم حدّى دارد، درست است که ما نبايد در مقابل اين کارها عکس العمل نشان بدهيم ولى اين هم درست نيست که چنين بى انصافى کنند و اى بسا نتيجه اين شود که مردم خيال کنند من از کتاب آن آقاى عرب زبان سرقت کرده ام، در حالى که تاريخ کتاب او، بسيار بعد از کتاب ما است!. اميدوارم همه ما در سطحى از اخلاق قرار بگيريم که سراغ اين مسائل نرويم و عالم مطبوعات را با اين گونه کارها تيره و تار نکنيم«.
تعبّد و ترس از حساب و ميزان
با آن که استاد، اوّلاً: بسيارى از ابواب فقه را درس گفته اند، و از اين طريق يک بار مسائل مختلف فقهى را استنباط کرده اند، و ثانياً: بر تمام عروة الوثقى سيّد يزدى (قدس سره) تعليقه زده اند و از اين طريق بار ديگر، نگاهى مستنبطانه به ابواب فقهىِ معنون در عروة الوثقى دوخته اند و نسبت به ابوابى از فقه که در عروه مطرح نيست بر تحريرالوسيله مرحوم امام (قدس سره) کم و بيش تعليقه زده اند و ثالثاً: به مدّت دو سال کار مداوم، با قلم روان و رساى خويش و به شکل بديعى، رساله عمليه را نوشته اند و به اين طريق، براى بار سوّم همه ابواب فقه را مرور کرده اند و آراى شخصى خويش را استخراج نموده اند و در نتيجه بسيارى از مسائل را لااقل سه بار ديده اند و مورد لحاظ و توجّه قرار داده اند، در عين حال در بسيارى از استفتائات با وسواس و حسّاسيّت، برخورد کرده و با صبر و حوصله براى بار ديگر مدارکش را مورد دقّت قرار داده، جواب مسأله را موکول به زمان ديگرى مى کنند.
روشن است چنين حسّاسيّتى، تعبّد و تديّنى خاص، تقوايى ويژه و خوف از حساب و کتاب و ميزان را طلب مى کند، خصوصيّتى که چون ساير خصلت ها و ويژگى هاى استاد، از نُمودها و جلوه هاى مختلفى در زندگى معظّم له برخوردار است از آن جمله است «وسواس در مسائل مالى و مصرف بيت المال و سهمين و نداشتن ريخت و پاش«.
توضيح آن که: صرف نظر از وسواس و حسّاسيّت استاد در حقوق الناس و پرداخت بدهکارى هاى پولى (که بارها مى فرمود: در مواردى من دوبار به عنوان اداى بدهى، به کسى پول دادم و مکرّر مشاهده شد که قبل از هر سفرى حتّى سفرهاى کوتاه، با تمام کسانى که مختصر طلبى دارند، تسويه حساب مى کند) در مصرف بيت المال نيز وسواس قابل توجّهى دارد و اهل ريخت و پاش نيست.
اين خصلت، با توجّه به بعضى از ريخت و پاش ها، و بذل و بخشش هاى بى حساب که گاهى شنيده و يا ديده مى شود، اعتراض بسيارى را برانگيخت و جدّاً سبب شد که تنها کسانى در خدمت استاد باشند و با او دوام آورند که انگيزه اى غير از خدمت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) (از اين باب که استاد را سرباز و خادمى براى آن حضرت مى دانند) و يا رعايت حقوق استاد و شاگردى و يا انگيزه هاى ديگر علمى و معنوى نداشته باشند.
جالب توجّه است که وسواس استاد در اين زمينه، در زندگى خصوصى و خانوادگى ايشان نيز، نُمود يافته است و در اين رابطه چنين مى فرمايد:
»سعى ام اين بوده که از بيت المال کمتر استفاده کنم و به همين دليل قسمت عمده زندگى من در سابق، از طريق رفتن به تبليغ در ايّام ماه محرّم و صفر و ماه مبارک رمضان تأمين مى شد، قسمتى هم از شهريّه حوزه، ولى بعداً که کار تأليفات من بالا گرفت و به اصطلاح حقّ التأليف کتاب هاى من جواب گوى زندگى من بود، ديگر از شهريه مراجع هم استفاده نکردم. الآن هم که به اصطلاح، دوران مرجعيّت است باز هم زندگى شخصى من از حقّ التأليف کتاب هاى من اداره مى شود«.
حفظ الغيب از ديگران
و از جمله از جلوه هاى خصلت مزبور تعبّد و ترس از حساب و ميزان «حفظ الغيب استاد در غياب ديگران» است. با توجّه به اين که شيوع مسأله غيبت و عدم رعايت حريم آن، در ميان خاصّ و عام بر احدى پوشيده نيست و بعضى از افراد، با همه کرامت ها و فضيلت ها در زمينه هاى مختلف، با کمال تأسّف مشاهده مى شود که در مسأله حفظ الغيب و رعايت حرمت اشخاص، خصوصاً رقبا و هم دوره اى ها، کميتشان لنگ است و گاه با کمترين بهانه و احساس خطر، افشاگرى و هتک را روا مى دارند و حکم جوازش را صادر مى کنند – با توجّه به همه اينها – بسيار پندآموز است که استاد با همه بى مهرى هايى که در موارد مختلف از جانب عدّه اى متحمّل شد، خويشتن دار بوده و هست و على رغم فراهم آمدن زمينه مساعد براى جواب گويى، مهر سکوت بر لب مى زدند و مى زنند و کريمانه از کنار موقعيّت به عمل آمده مى گذرند. شکّى نيست که پرهيز و امساکى اين چنين، تقوايى راسخ و ملکه ويژه اى از عدالت را طلب مى کند و نصيب کسانى مى شود که سحرگاهان کوله بار روزشان را محکم مى بندند. بعضى از همراهانشان اين چنين حکايت مى کنند که:
»آن چه که در نظرم است و مى خواهم بگويم مسأله تعبّد ايشان است در تعبّد (نمى دانم خودشان راضى باشند يا نه) اهل شب بودند، نماز شب را ترک نمى کردند و شايد باعث نماز شب خواندن بعضى هم حجره اى هايشان مى شدند، آخرهاى شب بيدار مى شدند و بعد از نوافل، نماز صبح و بعد هم مشغول مطالعه تا وقت صبحانه و بيرون رفتن براى ادامه کارهاى روزانه و تعليم و تعلّم…«.
سعه صدر، روحيّه جمعى و کار گروهى
هر کار خيرى و اقدام به هر عمل بنيادى و مهمّى، همچنان که تحسين و تشويق عدّه اى را بر مى انگيزد، بعضى را نيز به انگيزه هاى مختلف (خواه انگيزه سليقه اى باشد و يا خطّى و جناحى و يا نفسانى و از باب حسادت هاى درونى) به مخالفت وامى دارد، ولى با توجّه به عامل «گذشت زمان» و پايدار بودن حق و عمل صالح، و هبوط و سقوط باطل، اين عدّه تدريجاً به خود مى آيند و متنبّه مى شوند، روشن است که هم تحمّل مخالفت هاى آنان در آن زمان و هم به آغوش گرفتن و انتقام نگرفتن در اين زمان، شرح صدرى موهبتى و الهى مى خواهد که معظّم له بحمداللّه از آن برخوردار بوده و هست.
مورد فوق تنها يکى از ميادين ظهور و بروز انشراح صدر است، چراکه اين خصيصه، ميادين ديگرى نيز، براى ظهور دارد که از آن جمله است کار گروهى کردن و جمع را تحمّل نمودن.
توضيح آن که: شکّى نيست که جمع «وجود سيّال فرد» است و انسان ها در درونِ جمع، رشد خود را درمى يابند و تکامل پيدا مى کنند و از طرفى ديگر اتقان کار جمعى و پيشرفت آن به مراتب، بيشتر از کارهاى فردى است، امّا از آن جايى که انسان، شيفته انديشه هاى خود و دلداده نوآورى ها و بافته هاى خود است، غالباً شرح صدرِ تحمّل سليقه ها و افکار ديگر را ندارد و از تن دادن به کار جمعى طفره مى رود، ولى استاد، از پيشگامان و خط شکنان اين جبهه است و خود، وقتى که تجربيّات دوران نويسندگى را برمى شمرد، چنين مى فرمايد:
»اوّلين تجربه ام اين است که به روشنى بر ما ثابت شد که کار جمعى در همه جا و مخصوصاً در کارهاى علمى به ويژه در نوشتن کتاب، بر کار فردى بسيار برترى دارد، کتاب هايى که ما به صورت جمعى نوشته ايم يعنى با مشورت انجام شده، هم سريع تر پيش رفت و هم پرمايه تر و مرغوب تر و مطلوب تر واقع شد، حتّى اگر طرف مشاور انسان شاگردان او باشند.
پيشرفت سريع تفسير نمونه و تفسير پيام قرآن و مطلوبيّت و مرغوبيّت آن، مولود کار جمعى است. کتاب هايى را که من در عقايد نوشتم، قبلاً تدريس کرده ام، لذا مولود کار جمعى است و کتاب فيلسوف نماها نيز بالاخره نزد جمعى از فضلا و بزرگان مطرح شد پس به يک معنى کار جمعى است. به هر حال من توصيه مى کنم که همه عزيزان نويسنده تا مى شود کار جمعى را بر کار فردى مخصوصاً در کار تأليف و تصنيف کتب مهم، مقدّم بدارند«.
و نيز با توجّه به اين که شرح صدر، تحمّل نظرات مخالف و اجتناب از مطلق نگرى و برخوردارى از گذشت و اغماض است، مى فرمايد:
»همان گونه که اشاره کردم با تجربيّات زندگى ام دريافته ام که بايد کارها به صورت دسته جمعى باشد، پيشرفت بسيار خوبى دارد و از خطا و اشتباه محفوظ تر است منتهى در کار دسته جمعى و گروهى شرايطى است که سعى کرده ام با استمداد از لطف پروردگار تا آن جا که مى توانم به آن عمل کنم و به ديگران هم توصيه مى کنم: در اين موارد بايد انسان به نظرات ديگران احترام بگذارد، عقيده مخالف را تحمّل کند، سعه صدر و اغماض داشته باشد. اگر اين امور دست به دست هم بدهد کار گروهى ادامه مى يابد، امّا اگر من مطلق نگر باشم فکر خودم را صددرصد صائب و مخالف آن را باطل بدانم به نظرات ديگران احترام نگذارم، عقيده مخالف را تحمّل نکنم، و گذشت و اغماضى نداشته باشم کار، پيشرفتى نخواهد داشت.
اين جمله را بايد اضافه کنم: اشخاص هميشه نکات مثبتى دارند و نکات منفى اى. کسى که هيچ نقطه منفى نداشته باشد جز معصومين (عليهم السلام) پيدا نمى شود، هر کسى نقطه يا نقاط قوّتى هم دارد، ما بايد هميشه دنبال معدّل نمره هاى آنها باشيم و سرجمع نمره هاى صفات اشخاص را حساب بکنيم، اگر معدّل خوب بود، جنبه هاى منفى را بايد تحمّل کنيم!«.
به هر حال روحيّه جمعى و سعه صدر استاد در کار گروهى آثار و برکات فراوانى را به دنبال داشت و دارد که ذکر بسيارى از آنها در فصل «ديدبانى از مکتب» گذشت.
ورزش و نشاط جسمانى
از آفت هاى حوزه و عالمان حوزوى خصوصاً در ادوار گذشته، اين بود که بى توجّهى عالم دينى به عوامل تندرستى و اعتنا نکردن به کمّ و کيف تغذيه و سلامت آن و مسائل مربوط به حفظ الصحّه، در ديدگاه بعضى از عوام، دليل زهد و وارستگى حضرت آقا و بى اعتنايى او به دنيا بود. آشفتگى ظاهرى در کفش و لباس و… و زردى رخسار، افسردگى، رنجورى و بى حالى در تکلّم و مشى و نشست و برخاست، همه و همه در نظر تعدادى از عوام النّاس، اماره اى بر زهد و ورع و تقوى بود و ارزش و کرامتى به حساب مى آمد! به عکس، قبراق و سرحال بودن و ورزش و نرمش و چون سربازى پاى در رکاب در جاى خود پريدن، و محکم حرف زدن و محکم نشستن و محکم جهيدن، از آثار بى تقوايى و گرايش به مادّيات و دنيازدگى و حرکت در خلاف شئونات و عدم رعايت زىّ طلبگى و روحانى محسوب مى شد!.
استاد دام ظلّه از آغاز جوانى از اين آفت غافل نبودند، پياده روى بين الطلوعين ايشان زبانزد همه بود، و تا الآن که بيش از هفتاد سال از عمر پربرکتش مى گذرد ساعتى از شب و روزش به نرمش و پياده روى اختصاص دارد، در مسائل حفظ الصحّه و ضوابط و نکات بهداشتىِ طبّ قديم و جديد، اطّلاعات وسيع و قابل استفاده اى دارند و طرف مشورت دوستان، آشنايان و شاگردانند. در مقدار و چگونگى غذا و پرهيز از افراط در غذا و خوردن هاى غيرضرور، جدّاً قابل تأسّى مى باشند، معظّم له خود، در اين رابطه مى فرمايد:
»به اندازه اى غذا مى خورم که اگر دفعتاً مهمانى از راه برسد و سفره اى دوباره پهن شود و مصلحت بر اين باشد که با او همراه شوم هيچ مشکلى ندارم و ظرفيّت تناول دوباره به مقدار اوّل را دارم!«.
کم خورى
و نيز مى فرمايد:
»ما طبيبى داشتيم که طبيب خانوادگى ما بود، روزى به من گفت: بيست سال تجربه پزشکى خودم را مى خواهم در دو جمله براى شما خلاصه کنم و آن دو اين است که رمز سلامت انسان در دو چيز است: کم خوردن و فعّاليّت جسمانى. من توصيه او را قبول کردم و از همان اوايل زندگى به کتاب هايى که تغذيه سالم و فعّاليّت هاى ورزشى و جسمانى را شرح مى داد، علاقه داشتم، در مجموع، غذاى خودم را کم کردم، احساس کردم بسيار راحت شدم، تصوّرم اين است پنجاه درصد غذايى را که مى توانم بخورم مى خورم… بسيارى از کسالت ها و ناراحتى ها از غذاهاى اضافى است که جذب بدن انسان نمى شود، من با کتاب هاى گياه خواران و خام گياه خواران آشنايى داشتم، از بعضى از آنها که براى حلّ مشکلاتى به من مراجعه کردند سؤالات زيادى کردم و از مجموع آن، اين چنين فهميدم که بايد غذاى خام گياهى و ميوه را به صورت قسمت مهمّى از تغذيه خودم قرار بدهم و زياد به سراغ غذاهاى حيوانى و چرب و شيرين نروم و همين به من آرامش مى داد«.
آن چه گفته شد در مورد کمّ و کيف تغذيه بود. استاد در زمينه کيفيّت و مقدار استراحت نيز بيانى دارد، مى فرمايد:
»در مورد خواب و استراحت، بر اثر کار زياد طورى هستم که بلافاصله بعد از آنى که به بستر مى روم چند لحظه بعد، خواب هستم. گاهى يک آية الکرسى را که معمولاً قبل از خواب مى خوانم به زحمت تمام مى کنم«.
نرمش صبحگاهى
و در مورد ورزش و تحرّکات بدنى مى گويد:
»به مسأله حرکت جسمانى و پياده روى سخت پاى بندم، صبح ها حتماً بايد با حرکات مخصوص بدنى، نرمش هايى انجام بدهم، پزشکان توصيه نرمش هاى خاصّى را کردند و من از وقتى که آنها را انجام مى دهم بحمداللّه احساس کمردرد و پادرد نمى کنم«.
پياده روى
در زمينه پياده روى نيز سخنى دارند:
»درباره فوايد پياده روى مطالب بسيارى ديده ام و لذا مقيّدم همه روز در يک جاى خلوت و بى سر و صدا يا خارج از شهر يا جاهايى که مثل خارج شهر است بروم و پياده روى کنم و اين کار، جزء زندگى من شده که اگر انجام ندهم بيمار مى شوم و اين کار، کمک زيادى به من مى کند به طورى که در حال حاضر که بيش از هفتاد سال دارم (آينده با خداست نمى دانم) هيچ گونه ناراحتى جسمانى در هيچ قسمت از بدن خودم احساس نمى کنم، گاهى فکر مى کنم مثل سن چهل سالگى کارهايم را ادامه و برنامه هايم را در قسمت مطالعه و نوشتن و امثال اينها ادامه مى دهم«.
تشويق نامه
رعايت اين امور سبب شده است که با همه کثرت مشغله و تعدّد و تنوّع کارها، به لطف الهى از جسمى سالم و شاداب برخوردار باشد به گونه اى که زمانى مى فرمودند:
»هر سال که اقدام به آزمايش کلّى بدن مى کنم بحمداللّه نتيجه آزمايشات به گونه اى است که گويا آزمايش بعدى سالم تر از قبلى است و اين بار يکى از دکترها تشويق نامه مفصّلى برايم نوشت، از جمله نوشته است که به تشخيص من رمز سلامتى شما در سه چيز است: 1- رعايت حفظ الصحّه در کمّ و کيف غذا. 2- ورزش. 3- تسلّط بر اعصاب و پرهيز از عصبانيّت (البتّه آينده با خداست(«.
و نيز رعايت اين همه سبب شده است که بحمداللّه و المنّه در اين مقدار از سن، سرحال تر و پرانرژى تر از شاگردان و همراهان جوانش، در جلسات تأليف و تحقيق حضور پيدا کند و اين در حالى است که با نهايت تأسّف، کثيرى از انديشمندان و عالمانِ هم سنّ و سال، هر کدام به يک يا چند نوع از کسالت ها گرفتارند. از خداى منّان صحّت و عافيت و طول عمر همه آنان را براى خدمت به اسلام و مسلمين و نيز بقاى صحّت و عافيت ايشان را خواهانيم.
از عجايب، اين است که با همه تأکيدات عقل و تجربه و شرع و روايات بسيار زيادى که در اين زمينه وارد شده، هم چنان عدّه اى، دست قضا و تقدير را تنها مؤثّر اين باب مى دانند، يا راه افراط را گرفته، از کمترين پرهيز در غذا، دريغ نموده، از تغذيه بى حساب و کتاب، ابايى ندارند و يا راه تفريط را گرفته از نعمتى که خدا ارزانى اش داشته است امساک مى کنند و از نشستن سر سفره اى که مولى جلّ شأنه پهنش نموده است مى پرهيزند.
اين در حالى است که ممکن است رعايت نکات مزبور، بيست يا سى سال، بر عمر پربرکت يک عالم دينى و ربّانى بيفزايد، يعنى بيست يا سى سال بيشتر از حدّ معمول در سنگر علم و فقاهت و ديدبانى از مکتب، نگهش دارد و در مقابل، عدم رعايت آن سبب شود که عالم وارسته اى پس از عمرى تلاش و کوشش و صرف هزينه آن همه امکانات براى به بار نشستن او، الآن که زمان بهره ورى و ميوه چينى از اين شجره طيّبه است، از فعّاليّت بيفتد و به جاى بيشترين استفاده و استفاضه، کمترين بهره را از عمر شريفش بگيرد و اين جاى بسى حسرت و تأسّف است.
سه دستور مهم براى سلامتى
به همين جهات است که خود استاد در يک جمع بندى چنين مى فرمايد:
»سه موضوع را به همه طلاّب عزيز سفارش مى کنم: 1- فعّاليّت جسمانى را براى خودشان از واجبات بدانند. 2- اعتدال در غذا را فراموش نکنند. استقبال از غذاهاى گياهى را به عنوان بخش عمده اى از غذايشان مورد توجّه قرار دهند، خيال نکنند قوّت و سلامت در غذاهاى چرب و شيرين و حيوانى است، ممکن است انسان، اوايل کار از کم غذا خوردن ناراحت بشود ولى کم کم به آن عادت مى کند و بيشتر از آن را نمى طلبد. بسيارند کسانى که وجودهاى بابرکتى براى اسلام هستند، اما متأسّفانه وقتى که پخته شدند و در ميان مردم شناخته شدند و در حوزه ها اسم و رسمى پيدا کردند از کار افتاده اند و از وجود آنها نمى توان بهره گرفت، و اين ضايعه بزرگى براى جهان اسلام است، بنابراين خوب است به عنوان مقدّمه واجب در حفظ سلامتى خود بکوشند و از هيچ کوشش و آموزشى در اين طريق مضايقه نکنند. 3- همان طور که در حديث شريف دارد: انسان بايد براى تجديد قوا، استراحت و تفريح هم داشته باشد و آن را به عنوان يک عبادت مقدّمه واجب مى توان دنبال کرد. طبيبى در شيراز به من گفت: «شما اگر مى توانيد کار زيادى در روز انجام بدهيد من مانع نمى شوم، ولى در هفته يک روز را از تمام کارهاى فکرى خالى کنيد و آن يک روز مطلقاً از کارهاى روزمرّه دور باشيد و استراحت کنيد، من سعى مى کنم به گفته اين طبيب عمل کنم، به همين دليل جمعه ها ملاقاتى نمى گذارم و سعى مى کنم در مواقعى که هوا مساعد است حتّى در شهر نباشم، چون صداى تلفن هاى پى درپى، خودش ايجاد مشکل مى کند. ولى در عين حال مجبور مى شوم بر خلاف اين عقيده، بعضى از کارهايى که در جمعه ها به من تحميل مى شود بپذيرم، و متأسّفانه اين برنامه ناقص مى ماند»
آزادانديشى، اعتماد به نفس، شهامت و طبع بلند
با آن که محور قرار گرفتن تقريرى از تقريرات در درس هاى خارجِ اصول، امرى شايع است و بسيارى از اساتيد خارج گو، در واقع، تقريرات استاد خويش را تقرير مى کنند و يا آن را محور بحث قرار مى دهند، در عين حال استاد به گونه اى مستقل و آزاد بحث مى کردند و يا اهمّ آراء موجود در مسأله اى را در عرض هم مطرح مى نمودند که به وضوح مشخّص بود که عقربه فکر او به هيچ سمتى گرايش ندارد.
و جدّاً اين مقدار از شهامت و حريّت فکرى و اعتماد به نفس براى شاگرد خارج خوانى که در واقع مى خواهد با خارج شدن از يک متن مشخّص (آن چنان که در مرحله سطح به آن مبتلا بود) روى پاى خويش بايستد و با کمال شهامت و آزاد انديشى همه آراء و اقوال يک مسأله را به نقد بکشد، وَجْدآور و اعتماد به نفس برانگيز است و اين حالت و خصلت استاد در جلسه تفسير نهج البلاغه و برخورد استاد با شروح مختلف آن نيز، کاملاً آشکار است.
نور شهامت و بلندى طبع
آن چه گفته شد مربوط به سنگر تحقيق و تدريس در محدوده مباحث تخصّصى حوزه است. استاد ما در سنگر مباحث اجتماعى و مبارزات سياسى نيز از موهبت اعتماد به نفس و از نور شهامت و بلندى طبع برخوردار بودند و در اين رابطه چنين به صحبت مى نشينند:
«در يکى از دفعاتى که مرا به خاطر مجلّه مکتب اسلام به ساواک بردند رئيس ساواک که مرد قلدرى بود با داد و فرياد مطلب را شروع کرد که شما به چه حقّى در اين مملکت بدون گرفتن امتياز، خودسرانه مجلّه منتشر مى کنيد من چنين و چنان مى کنم; من با خون سردى به او گفتم: ما تقاضاى امتياز کرديم، در جريان است. يک مرتبه با کمال تعجّب ديدم اين مردِ خشنِ داد و فرياد کن، چهره اش عوض شد و از درِ ديگر وارد شد، با محبّت و صميميّت (که در حقيقت دامى بود مى خواست بيندازد) گفت: «من امتياز مجلّه را براى شما درست مى کنم چرا اين بى شعورها امتياز مجلّه دينى را نمى دهند، کى مانع اين کار است؟ نخير من درست مى کنم، شما قناعت به مجلّه فارسى نکنيد يک مجلّه عربى هم منتشر کنيد، ما کمک مى کنيم». ديدم دارد دامى مى گستراند به خيال خودش که مثلاً ما دست نياز براى امتياز يا براى کمک مادّى به سوى او دراز کنيم و مسأله همين جا تمام مى شود و همه چيز پايان مى گيرد، غافل از اين که اين دام را بايد بر مرغ دگر بنهد که…! من فوراً گفتم آية اللّه العظمى بروجردى حامى اين مجلّه است و هر کمکى لازم باشد ايشان مى کنند، ما اصلاً نيازى به کمک مالى نداريم، فقط مزاحم ما نشويد ما کارمان را ادامه مى دهيم، وقتى که ديد مسأله از جاى ديگر تأييد مى شود کوتاه آمد و جلسه تمام شد«.
زمامداران ديوانه يا ديوانگان زمامدار!
قصّه ديگرى که صرف نظر از مسأله شهامت و حريّت، دليل بر روحيّه ظلم ستيزى و غيرت دينى و استقامت و عدم تسليم استاد مى باشد به اين شرح است:
»باز فراموش نمى کنم در مجلّه مکتب اسلام سرمقاله هاى تندى مى نوشتيم، بعضى از عناوين آن يادم است، در يکى از سرمقاله ها بحثى داشتيم مفصّل، تحت عنوان “زمامداران ديوانه يا ديوانگان زمامدار!” تحليل تندى در اين زمينه شده بود. باز در يکى از اين جشن هاى آزادى زنان!، سرمقاله اى نوشته بوديم تحت عنوان «محصول 27 سال آزادى!» که نتيجه آزادى زنان در عصر پهلوى را در آن سرمقاله نوشته بوديم. به هرحال آنها مجلّه را توقيف مى کردند و آزاد مى کردند بعد فشار آوردند که شما مطالب مجلّه را قبل از آنى که منتشر شود 24 ساعت قبل، در اختيار ما بگذاريد تا ببينيم. گفتيم امکان ندارد، تعطيل مى کنيم ولى دست به اين کار نمى زنيم. گفتند چهار ساعت قبل از چاپ به ما بدهيد فوراً به شما مى دهيم، گفتيم امکان ندارد، ما ترجيح مى دهيم مجلّه تعطيل بشود و تسليم چنين کار زشتى نشويم و بحمداللّه با سربلندى و استقلال و عظمت تمام اين دوران را پشت سر گذاشتيم، مجبور شدند امتياز دادند، ولى مکرّر توقيف مى کردند، فشارهاى مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و روحانيّت که همه حامى ما بودند مانع شد که اين مجلّه و اين نورى که در آن تاريکى مى درخشيد تعطيل بشود و بحمداللّه کار خودمان را کرديم«.
ديگر برکات اعتماد به نفس
در هر حال اين گونه اعتماد به نفس هنگامى که با احساس مسئوليّت دينى و اعتقاد به اصالت حوزوى آميخته شود، مى تواند برکات زيادى را، اوّلاً: براى شخص استاد و ثانياً: براى مکتب تشيّع و ثالثاً: براى حوزه علميّه به ارمغان آورد.
آن چه که مربوط به شخص معظّم له مى شود اين است که از همان عنفوان جوانى اين جرئت را يافته بود که با انس با قرآن گمشده هايش را از آيات اين کتاب کريم پيدا کند که در اين زمينه در مقدّمه کتاب «قرآن و آخرين پيامبر» چنين مى نويسد:
»نگارنده هم مانند همه افراد از آغاز دوران بلوغ که دوران قطع پيوند از تقاليد گذشته و ورود در مرحله استقلال است، شديداً علاقه داشت بداند اين مذهب مقدّسى که نامش «اسلام» است و به حکم تعليمات پدران و مادران و اجتماع، به آن دل بسته است، در ترازوى عقل و خرد چگونه خواهد بود؟ اين فکر به صورت گمشده بزرگى نگارنده را رنج مى داد. پس از دقّت و بررسى، راهى براى شناسايى و آشنايى هرچه بيشتر با اين آيين، بهتر از مطالعه اصيل ترين و زنده ترين سند اسلام يعنى قرآن مجيد نيافتم» و آن چه مربوط به مکتب تشيّع است جرأت تأليف کتاب و مبارزه با انحرافات از همان آغاز جوانى است که از تأليف کتاب جلوه حق شروع مى شود تا تفسير قرآن کريم و نهج البلاغه در سنين بالاتر.
اصلاح گرى در سطح حوزه
و آن چه مربوط به حوزه علميّه مى شود، اصلاحاتى است که به اتّفاق دوستان و همراهانش از همان دوران جوانى در سطح حوزه علميّه، آغاز کردند که خود، قصّه را – پس از بيان قوّت هاى حوزه – اين گونه تعريف مى کند:
«با وجود همه اين امتيازات که در حوزه علميّه است، متأسّفانه کاستى هايى را از همان ابتدا مى ديديم، از جمله امتحانات، مطلقاً وجود نداشت، ما آرزو مى کرديم امتحاناتى وجود داشته باشد، افرادى که تلاش بيشترى مى کنند شناخته شوند، انگيزه ها قويتر بشود، ميدان رقابت مثبت آشکار بشود، همچنين انتظار داشتيم براى لباس روحانيّت، حساب و کتابى باشد، از اين لباس مقدّس بدون شرايط، استفاده نشود، خداى نکرده اگر تخلّفى مى شود از طرف روحانيّت و مراجع، مسأله پيگيرى شود.
انتظار داشتيم در کتاب درسى اصلاحاتى صورت بگيرد و بعضى از دروس مهمّ اسلامى که در حوزه ها کمرنگ است مانند عقايد، تفسير قرآن مجيد و بحث هاى مربوط به حديث، پررنگ تر بشود.
انتظار داشتيم در مورد مبلّغين افرادى ورزيده و تمرين ديده و عدّه اى آشنا به زبان هاى خارجى، امر تبليغ اسلام را در داخل و خارج بر عهده بگيرند.
انتظار داشتيم مشکلات طلاّب تا آن جا که مى شود از نظر مسکن و جهات ديگر حل بشود و در مجموع انتظار داشتيم برنامه ريزى هاى کاملى در جهات مختلف در حوزه هاى علميّه صورت بگيرد.
از همان موقعى که طلبه جوانى بودم با دوستان ديگر اين مطلب را در ميان مى گذاشتيم. فراموش نمى کنم جريان نامطلوبى در حوزه پيش آمد و همان سبب شد که افکار، براى بعضى از اقدامات اصلاحى آماده شود. زمان حضرت آية اللّه العظمى بروجردى بود. با دوستان دور هم نشستيم. دوستانى که بعضى از آنها شهيد شدند مثل مرحوم آية اللّه بهشتى و دوستانى که اکنون در مقامات مختلفى هستند، حوزوى و غير حوزوى، با آنها نشستيم و صحبت کرديم بالاخره بر سر سه مسأله توافق کرديم که از آية اللّه العظمى بروجردى بخواهيم:
1- مسأله تشکيل پرونده براى هر يک از طلاّب، شامل سوابق و لواحق و برنامه هاى درسى که از جهات مختلف شناسايى کامل شوند و سوابق آنها در دفتر حوزه جمع باشد.
2- بحث هاى اخلاقى به طور قوى تر در حوزه شکل بگيرد، و خداى نکرده افرادى از اين لباس مقدّس براى ضربه زدن به روحانيّت استفاده نکنند، و حساب و کتاب ها روشن باشد.
3- يک هيئت به اصطلاح تهذيب و تزکيه تشکيل بشود که اگر خداى نکرده کسى آگاهانه يا ناآگاهانه قدمى بر خلاف شئون روحانيّت بر مى دارد، احضارش کنند و ارشادش نمايند و اگر واقعاً ارشاد نشد از حوزه و جامعه روحانيّت طرد بشود.
اين مسائل را ما با مقدّمه جالبى نوشتيم و امضاء کرديم، بعد گفتيم بهتر اين است که قبلاً بزرگان درجه دوّم حوزه آن زمان را ببينيم و نظرات آنها را به اين مسائل جلب کنيم که اگر آية اللّه العظمى بروجردى با آنها مشورت کرد سابقه ذهنى آماده در اين مسائل داشته باشند. اين کار انجام شد، به صورت دسته جمعى نزد عدّه اى از بزرگان آن زمان مثل مرحوم امام (رحمه الله) و مرحوم آية الله العظمى گلپايگانى (رحمه الله) رفتيم و مطالب را در ميان گذاشتيم و از آنها تأييد اين مسائل را در حضور آية الله العظمى بروجردى درخواست نموديم، بعداً هم نامه اصلى را خدمت آقاى بروجردى فرستاديم، ولى در اين وسط نمى دانم چه شد که بعضى رفتند و ذهن ايشان را مشوّش کردند و در مجموع اين حرکت را که واقعاً يک حرکت بسيار خالصانه و مخلصانه از سوى جوانان دردمند و فاضل آن زمان بود، در نظر ايشان يک حرکت مشکوک جلوه دادند و از ميان افراد هم بنده را به عنوان يکى از – به اصطلاح – طرفداران اصلى اين برنامه معرّفى کردند. چيزى نگذشت که آية الله العظمى بروجردى سراغ من فرستادند، خدمتشان رفتم، فرمودند: «به عقيده ما وضع حوزه علميّه خوب است و مشکلى وجود ندارد، طلبه ها درس مى خوانند و علاقه به تحصيل دارند» و محتواى گفتارشان اين بود که اگر دست به ترکيب حوزه و برنامه ها بزنيم فساد کار بيشتر از اصلاح آن است. و به اين ترتيب اين جرقّه بر اثر سعايت بعضى افراد خاموش شد. ولى ما دائماً روى اين مسائل مطالعه مى کرديم و مى گفتيم بالاخره يک روز حوزه هاى علميّه، حرکت توأم با برکت تازه اى پيدا مى کند و يقين داشتيم که گذشت زمان و شرايط اجتماعى به ما يارى خواهد کرد و بالاخره روزى فرا مى رسد که بسيارى از اين مسائل جزو بديهيّات مى شود و آن وقت بايد دست به کار شد و به برنامه ريزى ها کمک کرد«.
سرعت انتقال و برش در مباحث علمى
بي مناسبت نيست در اين قسمت، اشاره به دو جلوه از جلوه هاى ديگر «اعتماد به نفس» استاد (به همراه «اراده قوى» و «حدّت ذهن» و «سرعت انتقال» ايشان) در عرصه تأليف و تحقيق، خالى از لطف نيست:
نخست «برش در پيشبرد بحث هاى علمى و سرعت انتقال در آن» است:
شکّى نيست که بسيارى از موضوعات علمى و تحقيقى به خاطر تضارب افکار انديشمندان و صاحب نظران روى آن در قرون متمادى، از عمق، دقّت و وسعت چشمگيرى برخوردار شده، احياناً به تورّم خاصى رسيده است، به عکس، موضوعات زيادى نيز پيدا مى شود که به خاطر نو بودن و مستحدثه بودن و يا جهات ديگر، به اصطلاح هنوز بقچه اش باز نشده، همچنان خام و ابتدايى و دست نخورده باقى مانده است. براى يک انديشمند محقّقى که مى خواهد وارد عمل شود، هر دو عرصه، گيج کننده و حيرت آور است; هم تورّم و گسترش فوق العاده مباحث، سبب مى شود که در باتلاق اقوال، آرا، ادلّه و نقض و ابرام ها فرو رود و راهى براى بيرون آمدن و جمع و جور کردن و دوخت و دوز مطالب پيدا نکند و هم بکر بودن و خامى بحث، باعث مى شود که با کمبود شديد مصالح اوّليه و موادّ خام، روبرو شده، دست و بالش براى تهيّه اسکلت اصلى بحث و يا شاخ و برگ آن و پرداخت و تکامل بخشى به آن، بسته شود و اين نکته، مسأله اى نيست که بر هر کسى که دستى – ولو کوتاه – در تحقيق و تأليف دارد پوشيده باشد.
اين نيز از موهبت هاى اعطا شده به استاد است که به خاطر برش فکرى و شهامت و اعتماد به نفس و سرعت در انتقال، نه گستردگى بحث و تعدّد و تکثّر آرا، مرعوبش مى سازد و موتور فکر و قلمش را کند مى کند و نه خامى و تازگى مطلب، غزال فکرش را از جهش و انتقال، باز مى دارد.اوّلى را شاگردان نخبه اش در بسيارى از مباحث اصولى و فقهى که در دو کتاب «انوار الفقاهة» و «انوار الاصول» به چاپ رسيده، دريافته اند، و دوّمى را مى توان در «مسائل مستحدثه اى» که استاد مطرح کرده اند (و نيز در «القواعد الفقهية» اى که سابقاً اشاره شد که جلد اوّل آن، حتّى قبل از «القواعد الفقهيه» مرحوم محقّق بجنوردى به چاپ رسيد) به خوبى لمس کرد.
قدرت برش در جلسات تأليف
ديگر «برش در پيشبرد و اداره جلسات تأليف و تحقيق» است:
مسلّم است که ذهن فرّار انسان از يک طرف و بحث هاى جانبى که به مناسبت هاى مختلف طرح مى شود از طرف ديگر، دو عامل اساسى براى کُند شدن چرخ تحقيق و تأليف و هرز رفتن فرصت ها و لااقل عدم استفاده بهينه از فرصتى است که انسان براى تأليف و يا تحقيق در نظر مى گيرد و از قبل طرّاحى اش مى کند.
آن چه مى تواند اين دو عامل را سدّ کند و لااقل از تأثيرش بکاهد، اوّلاً: اراده اى استوار و پولادين است که تحصيل آن خود، نياز به تمرين و ممارست طولانى و دست يافتن به بعضى از مکارم و باورهاى روحى و نفسانى دارد; اراده اى که مؤلّف و يا محقّق به توسّط آن، هم بتواند ذهن خويش را کنترل کند و هم بدون هر گونه ملاحظه و مسامحه اى دوستان همراه را از طرح مطالب وقت کش و غيرضرورى و يا پى گيرى هاى غيرلازم در مسائل مطروحه جانبى، منع نمايد.
ثانياً: تعيين بهترين و مناسب ترين ساعت براى تأليف و تحقيق است، ساعتى که هنوز فکر، خسته نشده و قواى انسانى بر اثر کثرت مشغله و مراجعه، تحليل نرفته و با توجّه به تأثير متقابل قواى جسمى و روحى در يکديگر، انسان، به راحتى مى تواند بر نفس و اراده خويش مسلّط شود.کسانى که با استاد دام ظلّه اندک ارتباطى دارند تصديق مى کنند که ايشان، هر دو خصلت را به خوبى داراست.
اراده پولادين
امّا خصلت اوّل يعنى اراده پولادين او که همانند بولدوزرى موانع روزمرّگى و احياناً پيش بينى نشده را کنار مى زند و با بى اعتنايى و شهامت و خونسردى خاصّى از کنارش مى گذرد، بر احدى پوشيده نيست، تا حدّى که بعضى به حق، او را تجسّمى از عزم و اراده مى دانند. اين که اين اراده چگونه به دست آمد و به دست مى آيد بحث ديگرى است که بايد جوابش را به اهلش واگذاشت.
بين الطّلوعين بهترين زمان براى تفکّر و تحقيق
امّا خصلت دوّم: از ديرزمان يعنى سال هاى تأليف کتاب گرانقدر تفسير نمونه تا اکنون بهترين ساعت يعنى اوّلين ساعت کارى (هفت صبح) را براى «تأليف گروهى» در نظر گرفته و براى تحقيق و مطالعات شخصى خودش، باز هم بهترين زمان (بين الطّلوعين) را منظور نموده است.
به خاطر داشتن اين دو خصلت است که در قاموس کارى استاد ، تعبيراتى چون «امروز که گذشت» و يا «بماند براى جلسه بعد» و يا «به فلانى قول داده ام» و يا «امروز حالش را ندارم» راه ندارد و از برش خاصّى در اداره و پيشبرد جلسه برخوردار است و در نتيجه، هم خود و هم ياران همراه، احساس مى کنند که هر روز هرچند به اندازه نيم گامى، نسبت به روز قبل، جلوتر رفته، به مقصد خاصّ تأليفى و تحقيقى خويش، نزديکتر شده اند.

دکمه بازگشت به بالا