جامعیت بین قلم و بیان آیت الله مکارم شیرازی

جامعيّت بين قلم و بيان
بسيار بودند (و هستند) کسانى که از خطباى درجه اوّل و بسيار موفّق به حساب مى آمدند، امّا اثر قلمى مهمّى از خويش به يادگار نگذاشتند؛ يا اين که فرصت، و به تعبير ديگر همّتش را نيافتند و يا قدرت و موهبت قلمى به آنها داده نشد، چراکه قدرت بيانى هيچ ملازمه اى با قدرت قلمى ندارد و آن خطيب موفّق و خوش بيان مى گفت:«من اگر بخواهم چيزى بنويسم اوّل بايد آن را بگويم و بر زبان جارى کنم سپس بر صفحه کاغذ بياورم».
و نيز بسيارند انديشمندان و فرزانگانى که فقط مى توانند بنويسند و تحقيق کنند، امّا از بيان مطالب عاجزند و حتّى – احياناً – از اداره يک جمعيّت محدود و منبر رفتن و موعظه کردن، امتناع مى ورزند.
استاد دام ظلّه از معدود افرادى است در تاريخ علماى شيعه که توانسته، بين قلم و بيان، تدريس و تبليغ، تحقيق و تأليف، علوم قديم و جديد، جمع نمايد و به يک معنى، تا حدودى جمع بين اضداد کند، چراکه تضلّع در مباحث حوزوى و غور در مسائل فنّى و صناعى، انسان را از پرداختن به مسائل روز و علوم تجربى و آشنا شدن با مقتضيات زمان، عادتاً بازمى دارد و جمع بين اين ابعادِ به ظاهر متضاد، نبوغ، حافظه قوى، پشتکار، پرکارى و استعداد سرشار و از همه مهم تر توفيق غيبى و الهى را مى طلبد که – چنان که از مجموع مباحث گذشته به دست آمد – استاد  بحمدلله از همه اين خصوصيّات، بهره مند است.
آن چه در اين جا ذکرش خالى از لطف نيست اشاره به دو جلوه از جلوه هاى اين جامعيّت، از زبان و قلم خود استاد است:
نخست جامعيّت بين دو شمشير قلم و بيان است که در اين رابطه مى فرمايد:
«من هميشه عقيده داشته ام که روحانيّت بايد با دو شمشير مجهّز باشد، شمشير بيان و شمشير قلم، عالمى که فاقد اين دو باشد اگر کوه علم هم باشد علوم و دانش هايش را با خود به خاک مى برد، ولى اگر با اين وسيله بسيار مهم يا حدّاقل به يکى از اينها مجهّز باشد، مى تواند آثار خودش را عالمگير کند».

شمشير قلم!
استاد از موهبتى که خداوند در اين رابطه در حقّ ايشان نموده سخن به ميان مى آورد و از راه شکوفا شدن و به ثمر رسيدن دو فنّ سخنورى و نويسندگى حرف مى زند آن گاه با اشاره به دومين اثر موفّق و مهمّ خود يعنى کتاب «فيلسوف نماها» مى گويد:
«معمولاً يک کتاب موفّق براى بعضى که انگيزه هاى خاصّى دارند تحريک آميز است، سعى مى کنند با شايعاتى آن را از اهمّيّت بيندازند. اين کتاب را مرحوم شهيد مطهّرى رحمة اللّه عليه بدون اطّلاع من به «هيئت داوران کتاب سال» داده بود، سال قبل هم در همان مراسم «کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم» تأليف علاّمه بزرگوار طباطبائى داده شده بود و کتاب سال شناخته شده، سال بعد هم فيلسوف نماها بود و دليل مرحوم علاّمه مطهرى هم اين بود که ما نبايد اين ميدان ها را خالى کنيم تا اين که مخالفان گمان کنند در حوزه هيچ خبرى نيست، هرچه است در دانشگاه است. اين حسّاسيّت شديدى بود که علاّمه شهيد مطهّرى داشت و به همين دليل کتاب مرا در برنامه کتاب سال شرکت داد و سرانجام برنده شد.»
در ادامه با اشاره به ساير تأليفات (بيش از 150جلد کوچک و بزرگ) و اين که بعضى از آنها حدود سى بار و بعضى حدود بيست بار و بعضى حدود ده بار چاپ شده و مورد استقبال قرار گرفته، از نفوذى که تفسير نمونه در تمام محافل مذهبى، کتابخانه ها، دانشگاه ها، مدارس و خانه ها پيدا کرده و اين که منحصر به عالم تشيّع نيست بلکه در جهان تسنّن نيز، مورد استقبال واقع شده و به زبان اردو و عربى نيز ترجمه شده است، سخن مى گويد و به تفسير ديگرى به نام «پيام قرآن» مى رسد و درباره آن مى فرمايد:
«تفسيرى ديگر به نام پيام قرآن نوشتيم که تفسير موضوعى، يعنى به ترتيب آيات نيست، بلکه به ترتيب موضوعات قرآن است. در اين ده جلد، مسائل اعتقادى و معارف اسلام را از توحيد تا معاد، در سايه آيات قرآن مطرح کرده ايم، تمام آيات دلايل توحيد، تمام آيات صفات خدا، تمام آيات نبوّت عامّه و نبوّت خاصّه، تمام آيات معاد، امامت و حکومت اسلامى به تناسب بحث امامت، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. اين سخن را من نمى گويم، بعضى مى گويند: «فعلاً بهترين منبع براى فهم عقايد اسلامى اين دوره پيام قرآن است»».
استاد در اشاره به کتاب هاى فقهى و اصولى و مى گويد:
«امّا کتاب هاى فقهى و اصولى: دوره اصول را يکى از شاگردان درس اصول من که جوانى است تيزهوش و خوش فهم و قلم خوبى دارد و در کار خود، مخلص است، تمام دوره اصول را جمع آورى و براى من قرائت کرد و اصلاحات لازم در آن به عمل آمد و بحمدالله در سه جلد منتشر شد. در فقه کتاب هاى انوارالفقاهه جلد اوّل: کتاب البيع و جلد دوم: مکاسب محرّمه و جلد سوم: کتاب الخمس و الانفال و جلد چهارم: کتاب الحدود و التّعزيرات، و همچنين يک تعليقه کافى بر تمام عروه منتشر شده است. تعليقه عروه را من حدود ده سال درباره آن زحمت کشيدم، سعى کردم بر خلاف آن چه معمول است با يک کلمه يا يک جمله که حکايت از فتوا مى کند قناعت نکنم، سعى کردم در کنار فتاوا، آن نکته هاى اصلى استدلال را هم در جاهاى مهم بنويسم تا هم براى خود من مفيد باشد و هم براى مراجعه کنندگان. يعنى تقريباً يک دوره فقه نيمه استدلالى بشود. من خدا را شکر مى کنم که زحمت ده ساله من به هدر نرفت و اثر خوبى باقى مانده است.
اثر ديگر دوره «القواعد الفقهيّه» است; آن روز که منتشر شد در نوع خودش منحصر به فرد بود، سى قاعده فقهيه را که نه در اصول، بحث کامل از آنها شده بود و نه در فقه، با زحمت زيادى جمع آورى کردم و هنوز، حتّى القواعد الفقهيه مرحوم علاّمه بجنوردى هم منتشر نشده بود و اين را در دو مجلّد چاپ کردم و باز هم چاپ مکرّر خورد و بحمداللّه مورد استقبال فضلا و طلاّب واقع شد و در بعضى از جاها به شکل کتاب درسى درآمد».

شمشير بيان!
آن چه بيان شد مربوط به شمشير قلم است، درباره شمشير بيان استاد مى فرمايد:
«عالمى که قلم به دست نباشد و زبان گويا نداشته باشد من معتقدم رسالت خودش را به خوبى نمى تواند انجام دهد. الآن هم عرض من به همه طلاّب عزيز و علماى محترم همين است، و چه بهتر که بتوانند نه به يک زبان، به چند زبان، تبليغ و سخنرانى کنند. بر اساس همين تفکّر، شايد از همان موقعى که پانزده يا شانزده ساله بودم سخنرانى و منبر را تمرين مى کردم و انجام مى دادم و در ماه مبارک رمضان يا محرّم و صفر براى تبليغ مى رفتم. اوّلين جايى که رفتم در آن موقعى که طلبه اى در شيراز بودم، روستايى به نام «گُويُمْ» در نزديکى شيراز بود که الان تقريباً جزء شهر شده، بعد سفرى براى تبليغ در ماه مبارک رمضان به «فسا» يکى از شهرستانهاى فارس رفتم، با اين که از نظر درسى و اطّلاعات تفسيرى و مخصوصاً عقايد، خودم را خوب مى دانستم ولى در سخنرانى، خودم را موفّق نمى ديدم، بسيار کم رو بودم، فکر مى کردم آن جاذبه بيان که لازم است ندارم، توسّل به معصومين (عليهم السلام) پيدا کردم و از آنها زبان گويايى خواستم که بتوانم خدمتى به اسلام و مکتب اهل بيت (عليهم السلام) کنم، توسّل ها ادامه داشت، تدريجاً احساس کردم نيروى بيشتر و بهترى دارم پيدا مى کنم، بعداً کار به جايى رسيد که سخنرانى من فوق العاده مطلوب و مورد استقبال واقع شد بحمدالله».

خاطره اى بسيار آموزنده
استاد در ادامه از رونق عجيبى که سخنرانى او پيدا کرده بود و از مبارزات شديدى که با حربه منبر بر عليه کمونيست ها و بعضى از فرقه هاى ضالّه و مفاسد اخلاقى در آبادان و خرمشهر، آغاز کرده بود سخن مى گويد، آن گاه به جلسات مفصّلِ «پاسخ به سؤالات و حفظ حديث» قبل از انقلاب، در مسجد ارک تهران و حسينيه بنى فاطمه و اقداماتى که براى جذب جوانان و دانشجويان به صفوف مذهبى ها به عمل آورده بود اشاره مى کند و در اين رابطه خاطره اى را که براى خود معظّم له نيز بسيار جالب بود نقل مى نمايد و مى فرمايد:
«بسيارى از افراد، الآن که به من برخورد مى کنند که داراى سؤالات مختلفى هستند و ياد آن جلسات را مى کنند، سرگذشت هاى زيادى در اين قسمت دارم، با يک نکته دلم مى خواهد اين بحث را پايان بدهم، نکته اى که هميشه براى من آموزنده بود، ما صبح هاى جمعه براى همين جوانان در مسجد امام حسين (عليه السلام) جلسه اى داشتيم در آخر هفته از قم به تهران مى رفتم جلسه اى شبهاى پنجشنبه و در زمينه عقايد و معارف اسلام داشتيم و جلسه اى صبح جمعه. در جلسه مسجد امام حسين (عليه السلام) تهران هر هفته يک حديث را مى نوشتيم، حديث ناب، با ترجمه گويا و شرح کوتاه در يک صفحه چاپ مى شد، در ميان شرکت کنندگان که اکثر جوان بودند در مجلس پخش مى شد. يک روز بنا بر امتحان از مجموعه چهل حديث شد، عده زيادى از خواهران و برادران در اين امتحان شرکت کردند و جالب اين که جمع قابل ملاحظه اى از آنها چهل حديث ناب را به طور کامل با اعراب و ترجمه و مدرک از حفظ نوشته بودند… بعداً بنا شد به وسيله يکى از نيکوکاران، جوايزى به اين جوانان پرشور و علاقه مند بدهيم، جوايز، لباس بود (کت وشلوار و چادر) و زيارت حضرت ثامن الأئمّه (عليه السلام)، ظاهراً به وسيله هواپيما بود و جوايز ديگرى از اين قبيل، بعد که نتيجه امتحان و جوايز روشن شد من به آن بانى محترم گفتم: شما موافقت کنيد اسم شما را بنويسيم که فلان کس بانى اين کار خير است، او امتناع کرد و گفت: نه ننويسيد؛ مهم اين جمله است: براى اين که اگر اين جا بنويسيد مى ترسم آن جايى که بايد نوشته شود نوشته نشود! از اين اخلاص لذّت بردم و بر او آفرين گفتم!».

جمع بين اصول و فروع
ديگر از جلوه هاى جامعيّت استاد، جمع بين اصول و فروع (اصول اعتقادى و فروع فقهى) است، استاد در عين حال که يک فقيه تمام عيار (به معناى مصطلح آن در حوزه) است و مى دانيم که مباحث فقهى حوزه و جهت گيرى درس هاى اصولى و اجتهادى به گونه اى است که بسيارى از فقهاء را از پرداختن به مباحث اعتقادى، اخلاقى و تفسيرى (که در حقيقت فقه عالى به حساب مى آيد) باز مى دارد و عملاً ورود در اين ميدان را بسيار دشوار مى سازد، در عين حال، معظّم له اهتمام وافرى به اين مباحث اساسى و ريشه اى دارد و هميشه بر اهمّيّت اصول دين در مقابل فروع دين، پاى فشرده، مى نويسد:
«عجيب اين است که با اين که مباحث عقيده اى را «اصول دين» مى ناميم و مباحث فقهى را «فروع دين»، عدّه اى تنها به «فروع» چسبيده اند و از «اصول» در حوزه هاى علمى ما کمتر خبرى هست. درست است که مسائل فرعى بايد در حوزه هاى علمى، محقّقانه بحث شود امّا نه به معنى فراموش کردن اصول عقايد و ريشه ها…».
و نيز مى نويسد:
«چه جالب است که دين را به درخت بارورى تشبيه کرده اند که ريشه هاى آن «عقايد» و شاخه هاى آن «برنامه ها و دستورات و احکام فقهى» و ميوه آن «تربيت انسان کامل» است و تعبير به اصول دين و فروع دين، همواره اين خاطره را در نظرها زنده مى دارد».

بيان روان در سايه فهم روان
سلاست و سهولت بيان استاد، در حدّى است که بسا شاگرد، در بدو امر به ترديد مى افتد که نکند مطلب ارائه شده، از عمق بيشترى برخوردار بوده و حقّ آن ادا نشده است؟
يکي از شاگردان ايشان نقل مي کند: حقير که در اين رابطه به حدّ وسواس رسيده بودم سعى داشتم که به دقّت و با پيش مطالعه و پس مطالعه و به کمک هم بحثان اصولى، جوانب مسأله را بررسى نمايم، بعد از بحث و فحص زياد، در بسيارى از موارد به اين نتيجه مى رسيدم که حقّ مطلب همان است که استاد ما بى پيرايه و بدون دست انداز و پيچ و خم عبارات و به دور از تعبيرات مغلق و معقّد، با طبع سيّال و فکر ثاقب خويش به آن رسيده بودند و آن را با سهولت و روانى خاصّى بيان داشتند.
طبعاً از آن جا که زبان و بيان، ترجمان ذهن و فکر انسان است مى شود گفت که اين بيان روان، فهم سالم و روانى را نيز در وراء، در بر دارد و مسلّماً آن چه که در روانى بيان، نقش اوّل را ايفا مى کند کيفيّت ورود و خروج در مسأله، تحليل صحيح موضوع بحث، تشقيق و جداسازى و ريزکردن موضوع کلّى و عام و بالجمله نشان دادن موضوعات جانبى و متشابه و پرده بردارى دقيق از چهره محلّ نزاع است و انصافاً، استاد در اين رابطه بسيار موفّق است.
جالب است که وقتى اين نکته ضميمه شود به اين که استاد، قبراق و پرانرژى و بانشاط و شادابى کامل، کلمات را با قوّت و قدرت ادا مى کند، از کرسى درس ايشان محفل بسيار سرحال و زنده اى به وجود مى آيد به گونه اى که شاگرد، احساس کدورت و کسالت نمى کند و خود را از قافله بحث، عقب نمى بيند، بلکه هر کسى خويش را حاضر در صحنه درس ديده، به فهم خويش اميدوار شده، باور مى کند که او نيز مطلب را گرفته است.
اين نکته اى است که در اثناى جلسه درس اصول، بارها و بارها توجّه حقير را به خويش معطوف مى داشت و برايم خاطره تفأّلى را زنده مى کرد که در بدو امر براى شرکت در درس استاد، به قرآن زده شد که آمده بود: (وَقَالُواْ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ) چراکه درس او حزن ها را برطرف کرده، گره هاى کور را باز مى کرد!.
مسلّماً برخوردارى از اين خصلت مى تواند يکى از عللى باشد که باعث شده، درس استاد فقهاً و اصولاً (در آن سالهايى که اصول مى گفتند) يکى از شلوغ ترين و پرجمعيّت ترين درس هاى حوزه باشد.

اعتراف به يک گناه بزرگ!
جالب است که اين روانى و سهولت، به قدر تمام و کمال در قلم ايشان نيز جلوه گر است به گونه اى که از ويژگى هاى قلمى ايشان همين ساده نويسى و روان نويسى و قابل فهم و هضم کردن معارف عميق و بلند قرآنى و دينى است، خصيصه اى که باعث شده، بعضى از کتاب هاى ايشان بيش از سى بار چاپ شود و از استقبال عظيمى در ميان خاص و عام برخوردار گردد و ويژگى اى که در نظر بعضى ها به عنوان يک عيب بزرگ به حساب مى آيد و استاد، خود، در مقدّمه کتاب معادش، تحت عنوان «گناه بزرگ نويسنده» چنين مى نويسد:
«… دليل اين موفّقيّت (مقصود، موفّقيّت کتاب هايى است که در زمينه عقايد دينى توسط استاد نوشته شده است نظير «آفريدگار جهان» و «خدا را چگونه بشناسيم» و «رهبران بزرگ» و «قرآن و آخرين پيامبر») در حقيقت رعايت چهار اصل بود: پرهيز از اصطلاحات پيچيده، صداقت در بحث، دورى از تعصّب، و نوآورى ها! ولى بعضى معتقدند اين سلسله کتاب ها يک عيب بزرگ دارد که مى تواند از ارزش آن بکاهد و اگر تعجّب نکنيد عيب بزرگش در نظر آنها پرهيز از اصطلاحات مغلق و عبارات قلمبه و سلمبه و دورى از جمله بندى هاى گنگ و مبهم و رعايت حدّاکثر روانى عبارات و نزديک ساختن مطالب مشکل به اذهان عموم است که آن را به گمان کوته نظران از بحث «سطح بالا»! به پايين مى آورد!».
سپس مى فرمايد:
«من به اين «عيب» يا «گناه» معترفم! و مى دانم اگر جلو قلم را رها مى ساختم تا از اصطلاحات پيچيده و عبارات گنگ کمک بگيرد بحث ها در نظر بعضى »علمى تر«! جلوه مى کرد، امّا آگاهانه اين کار را نکردم و فکر مى کنم رسالت يک نويسنده همين است. به جرأت مى توان گفت: هر يک از بحث هاى اين سلسله را مى توان چنان پيچيده نوشت که اکثر خوانندگان عادى نفهمند و فقط بگويند بحث ها خيلى علمى است و در سطح بالا، که ما نمى فهميم!».
آن چه که سبب شد کتاب «فيلسوف نماها»ى ايشان کتاب سال شناخته شود و آن گونه مورد استقبال قرار گيرد و بيش از سى بار! چاپ شود مسلّماً يکى از جهاتش همين ساده نويسى و پرهيز از تعبيرات معقّد و اصطلاحات پيچيده فلسفى و يا تبديل آن به عبارات ساده معمولى است.
باز هم خود استاد، در مقدّمه اين کتاب چنين مى نويسد:
«نگارنده سال ها در اطراف اين «مکتب» مکتب کمونيسم و مارکسيسم و عواقب خطرناک معنوى و مادّى که از آن متوجّه عالم بشريّت مى شود، مطالعاتى به عمل آورده و سخنان آنها را با عدّه اى از دوستان، مورد بررسى و تجزيه و تحليل قرار داد تا اين که تصميم گرفت نتيجه افکار خود را براى اطّلاع عموم به رشته تحرير درآورد لذا به جمع آورى مطالب اين کتاب مبادرت ورزيد. مانع بزرگى که بيش از هر چيز بر سر اين راه خودنمايى مى کرد، عدم اطّلاع غالب افراد از اصطلاحات فلسفى جديد و قديم بود ولى آن هم با حذف آن اصطلاحات و يا تبديل به عبارات ساده معمولى (بدون اين که ارزش حقيقى خود را از دست بدهد) از ميان برداشته شد!».

نقش تدريس
قطعاً از جمله چيزهايى که در روان شدن بيان و به عبارتى دقيق تر در پيدا کردن قدرت تفهيم، نقشى اساسى دارد، تمرين و ممارست فراوان در کرسى تدريس و منبر تبليغ است، بايد درس گفتن را همانند درس خواندن، و تدريس و تفهيم را در کنار تعلّم و تدرّس، لازم و واجب شمرد که طبعاً يکى از برکات آن، باز شدن گره هاى بيانى، و پيدا کردن قدرت تبيين مسأله و تفهيم آن به مخاطب با سهولت و روانى است. حکايتى که استاد در زمينه نقطه آغاز تدريس خود و نحوه ادامه آن دارد شنيدنى است:
«با اعتاب مقدّسه ائمّه هدى (عليهم السلام) با چشم گريان خداحافظى کردم و عراق را با همه خوبى ها و مشکلاتش پشت سر نهادم و به حوزه قم برگشتم و ضمن استفاده از درس بزرگان، عمدتاً به مسأله تدريس پرداختم. البتّه تدريس علوم دينى براى من تازگى نداشت؛ از همان موقع که شانزده ساله و در شيراز بودم حوزه درسى هرچند کوچک داشتم، به قم که آمدم نيز حوزه درسى تشکيل دادم، در نجف نيز همان حوزه کوچک ادامه داشت. من معتقد بودم تدريس، مانند درس خواندن، هر دو واجب است. در هنگام تدريس، انسان به مسايلى واقف مى شود که هنگام درس خواندن به آن واقف نمى شود و در هنگام تدريس، انسان، احساس مسئوليّت بيشترى مى کند که چيزى را که خودش دقيقاً نفهميده براى ديگران نگويد.
حوزه درس من به خاطر آشنايى تدريجى و تجربى بيشتر به فن تدريس که خود، فنّ بسيار ظريف و مهمّى است رونق بيشترى گرفت، هنگامى که مشغول تدريس رسائل و مکاسب و کفايه شدم جمعيّت قابل ملاحظه اى از طلاّب با استعداد، اطراف مرا گرفتند، و من به همه عزيزان طلاّب و فضلا توصيه مى کنم که تا پايان عمر تدريس را فراموش نکنند، هرچند براى يک نفر باشد!».
سپس با اشاره به نقطه آغاز تدريس در کرسى دروس خارج مى فرمايد:
«شايد حدود سنه چهل بود که به فکر تدريس خارج افتادم و از خارج اصول شروع کردم و بعد تدريس خارج فقه را آغاز کردم، علاقه شديدى به تدريس داشتم و از درس دادن لذّت فوق العاده اى مى بردم گويى خستگى را از وجود من برطرف مى کرد و الان هم چنين است…».
و در پايان با اشاره به نقش بسيار زياد تدريس، براى بار دوّم، طلاّب حوزه هاى علميّه را به اين امر توصيه مى کند و مى فرمايد:
«بار ديگر به همه طلاّب عزيز، توصيه مى کنم که سنّت هميشگى حوزه ها را غنيمت بشمارند و کسانى که درس بالاتر را مى خوانند مشغول دروس پايين تر شوند و يقين داشته باشند همان طور که شاگردان از وجود آنها استفاده مى کنند آنها هم از وجود شاگردان، استفاده خواهند کرد و شايد تدريس، بيش از آن چه براى شاگرد مفيد است براى استاد مفيد باشد، تدريس انسان را وادار به تحقيق و دقّت فراوان و موشکافى مى کند و علاوه بر فهم مسائل، قدرت تفهيم مى دهد و در يک جمله خلاصه کنم عالمى که تدريس نکند حتماً گرفتار کمبودهايى خواهد شد!».

چرا دست به تأليف تفسير نمونه زديم
قلم روان استاد در سنگر تأليف و تحقيق نيز، همانند بيان روان ايشان در کرسى تدريس، فعّال و بانشاط بوده و هست و اساساً انگيزه مهمّ تأليف کتاب نفيس تفسير نمونه، ارائه تفسيرى به زبان فارسى روان و به دور از پيچيدگى و تعقيد بوده است، مى فرمايد:
«بد نيست انگيزه تأليف تفسير نمونه را عرض کنم، بسيارى از جوانان دانشگاهى و فرهنگى مى آمدند و از ما سؤال مى کردند که ما يک تفسيرى به زبان فارسى که مسائل روز در آن منعکس باشد و خالى از پيچيدگى باشد لازم داريم، به ما معرّفى کنيد که کدام تفسير را مطالعه کنيم. من فکر مى کردم و بعضى از تفسيرهاى فارسى را معرّفى مى کردم ولى معتقد بودم مشکل آنها حل نمى شود، طبيعى است که وقتى انسان تقاضايى ببيند و ملاحظه کند که مشکل، به وسيله آن چه موجود است حل نمى شود مسئوليّت سنگين بر دوش او مى افتد که بايد دامن همّت به کمر ببندد و اقدامى کند. اين جا بود که به فکر نوشتن تفسيرى به زبان فارسى افتادم تفسيرى که تمام دقايق تفسيرى در آن باشد، در عين حال روان و ساده هم باشد و مسائل و مشکلات روز نيز، در آن مطرح باشد… و آرزوى ما اين بود که اثرى به وجود آيد هم براى علما و فضلا مفيد باشد و هم براى توده مردم و مخصوصاً جوانان تحصيل کرده و قشر دانشگاهى، تصديق مى کنيد جمع کردن بين اينها کار آسانى نيست، بلکه يک توفيق الهى و ويژه اى لازم دارد و بحمدلله اين کار انجام شد، لذا غالباً افرادى که به ما برخورد مى کنند مى گويند: اين منظور در اين تفسير، تأمين شده است».

نفوذ چشمگير تفسير نمونه در نشر فرهنگ قرآنى
سپس با اشاره به نفوذ چشمگير و تأثير گسترده اى که اين تفسير در نشر فرهنگ قرآنى و معارف شيعى پيدا کرده است مى فرمايد:
«فقط در يک جمله کوتاه عرض مى کنم، يکى از برادران نقل کرده است: پروفسورى که استاد دانشگاه کانادا بود و معارف اسلامى را در آن جا تدريس مى کرد، مى گفت: «منبع اصلى من در تدريس معارف اسلام در آن دانشگاه همين تفسير نمونه است» و مرحوم حجّة الإسلام حاج سيّدصفدر حسين نجفى پاکستانى که مرد بسيار پرکار و مخلصى بود و تمام مجلّدات تفسير نمونه را به زبان اردو ترجمه کرده است براى من نقل مى کرد که يکى از علماى اهل سنّت اردوزبان به ايشان گفته بود: «من کتاب هاى علماى شيعه را مطالعه نکرده بودم، جلد اوّل تفسير نمونه به زبان اردو به دستم افتاد، مطالعه کردم و به من ثابت شد که علوم اسلام نزد شيعه هاست!»».

دکمه بازگشت به بالا